امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

برف بازی امیرعلی

روز پنجشنبه که برف میبارید امیرعلی هوس برف بازی کرده بود کلی سرگرمش کردم که فراموش کنه مگه میشد رفته بود روی لبه تختش پنجره رو باز کرده بود که بیرونو ببینه منم از اونجا که سرما خورده بود ترسیدم حالش بدتر شه دعواش کردم بعدشم حریفش نشدم که نشدم اینم از عکساش در آخر هم کلی دوست پیدا کرد هوا که تاریک شد گفتم بریم امیرعلی مامانی دیگه بسه، یخ میزنی هاااااااااااااااااا بچه ها دورمون جمع شدن خاله نرید وایسید البته خاله فایی و دوستاش هم بودن خدایش خوش گذشت   ...
1 دی 1392

شیطنت هایه من

یه لحظه که مامانی حواسش نبود رفتم سراغ کابیت و وسایلشو ریختم بیرون بعدشم که مامانی جلوم وایساد و منم تند وتند همه رو ریختم تو کشو که دعوام نکنه جدیداً طفلکی تا خراب کاری میکنه دستشو میذاره رو لپاش سریع میاد طرفم مامان دعوام نکنی ها بعدش میفهمم یه کاری کرده مثل دیشب که تخم مرغ و شکوند و آشپزخونه رو به گند زد یا هفته پیش بعد از جارو زدن خونه پودر قوتو رو رو فرش خالی کرد منم که با دیدن این حالت دلم نمیاد دعواش کنم.  این عکس هم مربوط به مهد کودکه تا منو دید دستاشو تکون داد و به بچه ها میگه بین مامانم اومده منو ببره   ...
18 آذر 1392

تولد بابایی

دیشب واسه بابا تولد گرفتیم بده بستونه دیگه اون واسه مامان تولد گرفت ماهم تولد گرفتیم که نکنه یه وقت گله کنه واسه من تولد نگرفتید بابا از همه جا بی خبر شب که اومد خونه و بعدش بلههههههههه کیک و شمع و ... خوشحال شد امیرعلی از وقتی که کیک و خریدیم تا وقت خوردنش منو کچل کرد وسایل تولد خودش رو میز چیده جیگر مامان کلی ذوق کرد ...
13 آذر 1392

و اما اتفاقات این هفته تا حالا

روز شنبه باز این امیرعلی خان شاهکار به خرج دادن چند وقتیه عادت کرده گوش پاکن تو گوشش میکنه. روز شنبه باز دیدم این رفته سراغگوش پاکن از دستش گرفتم جیغ و داد شروع شد بهش گفتم مامان اوف میشی خطرناکه تو گوشش نمیره که نمیره یه دفعه صدای جیغش بلند شد چشمتون روز بد نبینه و ایشالا اون حال ما نصیب هیچکس نشه دکتر گفت تا حایی من میبینم مجرای گوششه حالا 20 روز دیگه باید صبر کنیم و ببریم مطب بلکه ایشالا هیچی نباشه از اونجایی که جمعه پین پاشو در آواردیم نباید میرفت مهد روز دوشنبه با خودم آواردمش سرکار تا ساعت 11 که کلاس خاله تموم شه و بیاد ببرتش خونه ماشالا هزار ماشالا مرد شده همش هول اینو داشتم که مثل قبل شیطونی نکنه که نشون...
12 آذر 1392

دیدن امیرعلی نی نی خاله ندا و باز هم بیمارستان

بلاخره بعد از گذشت دو ماه رفتیم خونه خاله ندا و دیدن امیرعلی امیرعلی ما هم از صبح که گفتم میخوایم بریم خونه نی نی مدام بهونه میگرفت که کی میریم نزدیک رفتن که شد خوابید و منم مجبور شدم ساعت رفتن و تغییر بدم ساعت 4 بود صداش زدم که بیدار شه با سه شماره بیدار شد و انگار یادش افتاد که میخواد بره پیش نی نی باذوق میگه مامان بریم خونه نی نی امیرعلی خواب آلود قبل از رفتن و در حال حاضر شدن و باز هم بیمارستان ایشالا دفعه آخره دیگه تکرار نشه دکتر روز جمعه وقت داد که ببریمش بیمارستان تا پین های پاشو در بیارن طفلکی گناه ما به پایه امیرعلی نوشته شد که اینقدر اذیت بشه و ما هم از اون بیشتر پذیرش که انجام شد رفتیم آزمایشگا...
9 آذر 1392

مهد و دوست دارم

   پسرک شیطون ما خدا رو شکر عاشق مهد شده دیروز که رسوندمش مهد جلو در مهد چنان جیغی از سر ذوق کشید که بلهههههههههه مهدو دوست دارم امروز مربیشون گفت راحت میاد مهد؟ چون اینجا خیلی بهش خوش میگذره. منم گفتم آره خدا رو شکر شب میگه کولمو بذار بالایه سرم دیشب گوشیم دستم بود به من میگه مامان به دوستت پیام میدی منم گفتم آره گفت منم دوست دارم گفتم اسمش چیه گفت هااااااااااااااااااااااااااااااا یادش نیومد گفتم مامان فردا رفتی مهد اسم دوستتو بپرس که یادت بمونه فونت زيبا ساز ...
5 آبان 1392

امیرعلی و پیش به سوی مهدکودک

دو شنبه اولین روز حضور امیرعلی در مهد بود پسرک ما مهد و دوست داره(خدا رو شکر) منم سفارش پاشو به مربیشون کردم که مواظب باشن و بعدشم فلنگو بستم که یه وقت گریه نکنه ماس گرفتم گفتن بلههههههههههه آقا در حال بازی تشریف دارن و ماشالا هزار ماشالا سرحال هستن امیرعلی و آماده رفتن به مهد ...
1 آبان 1392