امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

ماجرای پنگول

یکی دو  هفته ای هست که هر جا رو نگاه میکردیم خبر از اومدن پنگولو میداد ما هم گفتیم امیرعلی رو ببریم برنامه رو ببینه بلکه بچه ذوق کنه یک هفته از بس پنگول پنکول کردیم شدیم یه پا پنگول روز پنجشنبه رفتیم واسه دیدن برنامه و امیرعلی طفلکی از بس ذوق پنگولو داشت که بلیط برنامه رو از وقتی که لباسشو پوشیدم تا رسیدن دستش گرفته بود جلو در که رسیدیم نوشته بودن برنامه پنگول به علت به حدنصاب نرسیدن لغو شده است به همین راحتی مردمو میذارن سرکار با احساسات بچه ها بازی میکنن حالا من مونده بودم  و سوالهای امیرعلی که پنگول کجاست چرا نمیریم ببینیمش امیرعلی رو با نظر خاله فایی بردیم پارک جلو 5 مرداد که سرسره بازی کنه بلکه جبران نیومدن پنگو...
10 اسفند 1392

هفته ای که گذشت

از اول ماه امیرعلی مهد نرفت اوایلش به خاطر سردی هوا و تعطیلی بعدشم که خواهرم امتحاناش تموم شد و تا شروع ترم جدید خونه نشین شد فقط موند این هفته که تا ظهر پیش مادرم بود و بعدشم که با آژانس می اومد سرکار پیش من روز اول کلی خندیدم فسقلی نشسته بود صندلی جلو و فقط زل زده بود به جلو تا منو دید پرید تو بغلم دیروز که آژانس یه خورده دیر کرد چیزی نمونده بود از ترس سکته کنم با همه دوست شده هر چی من و باباش کم رو هستیم امیرعلی تلافی کرده و انگار میخواد انتقام ما رو بگیره ماشالا از حرف زدنش ولی خداییش با بچه سخته که بیای سرکار اگه مهد نبود چکار میکردیم دلم میخواست از لحظه به لحظه کاراش و حرکاتش عکس بندازم ولی نمیشد  ا...
7 اسفند 1392

تموم شدددددددددددددد

خوب خدا رو شکر فصل امتحاناتو با موفقیت گذروندیم همه چیز عالیییییییییییی بود حالا  من موندم و پایان نامههههههه از این به بعد قراره بشم یه مامان خوب واسه امیرعلی و دیگه هم از امتحان و ارائه و درس خبری نیست چند روز پیش که امیرعلی رو بردم مهد مربیشون کلی ازش تعریف کرده میگه ماشالا باهوشه و زود همه چیزو یاد میگیره به حرفام هم خیلی دقت میکنه بفرستینش کلاس نقاشی و هوش و از این چیزا  ماشالا مامانی ایشالا همیشه سلامت باشی اینم شاهکاری از امیرعلی عشققققق مامان نقاشی چشم چشم دو ابرو امیرعلی جون البته از این قشنگتر هم میشکه مو و گوشاشاو نذاشته         ...
13 بهمن 1392

تولدددددددددددددددددد برای بار سومممممممممم

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دیروزرفتیم خونه مامانم اینا رفته بود کیک خریده بود که واسه امیرعلی تولد بگیره گفتم آخه مامان چندبار تولد. بسه .میگه منم دلم میخواد خودم واسش تولد بگیرم امیرعلی هم کلی ذوق کرد با همه اینا مامان جون دستت درد نکنه امیرعلی و کیانی:کیانی دستشو کرد تو کیک و امیرعلی هم ناراحت از این حرکت ...
30 دی 1392

اومدم با عکس های تولد تو مهد

سلامممممممممممم حال و هوای این روزا انگار همون روزای تولد امیرعلیه  سال89 از 17 دی که امیرعلی به دنیا اومد تا خود روز سال تحویل برف بارید الان داره برف میباره اونم چه برفیییییییی البته چون روز 5 شنبه بود و هوا هم خیلی سرده بود تعدا بچه ها کم بود امیرعلی محاصره شده تو حلقه بچه ها و فرار از حلقه خاله فایی و امیرعلی و مامانی و پسرش   ...
21 دی 1392

تولد خودمونی

از اونجا که قراره تولد امیرعلی رو تو مهد بگیریم بابایی دستش درد نکنه کیک خرید که تو خونه هم تولد خودمونی بگیریم بماند که امیرعلی شامو جلومون زهر مار کرد خودش که لب نزد هیچ نذاشت از گلویه ماهم پایین بره کیک و دیده بود همش میگفت تولد بگیریم منم نمیدونم دیشب چم شده بود خیلی خستگی بودم  نه دل و دماغ داشتم نه اعصاب .ایشالا تو مهد جبران میکنم   روز تولد تو میلاد عشق پاکه،     برای شکر این روز پیشانیم به خاکه     ...
18 دی 1392

من امروز سه ساله شدمممممممممم و اولین هایه من

تولد تولدم مبارکککککککککککککککککککککککک امروز سال روز. روزیه که خدایه مهربون ما رو قابل دونست و یه فرشته ناز بهمون هدیه داد.و به شکرانه حضورت این روز را جشن میگیرم امیرعلی جان ایشالا صد ساله شی. آرزوی سلامتی و سعادت و خوشبختی رو در همه روزهای زندگیت برای تو که ارزشمندترین هدیه خدا هستی رو دارم. خدایا تو را سپاس خدا یا تو را شکر برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی هر چند  نمی توانم شکر همه نعمت های آشکارو نهانی  را که به من عطا کرده ای بجای آورم ولی می خواهم با تمام وجودم تو را شکر کنم به داده هایت و به آنچه ندادی که بر حکمتت ایمان دارم. و سری به گذشته و اولین های امیرعلی اولین روز زندگی من(89/10...
18 دی 1392

تولدم نزدیکهههههههههههههههههه

تولدم نزدیکه دو روز دیگه مونده به تولدم اگه خدا بخواد تصمیم گرفتیم امسال تولد امیرعلی رو تو مهد بگیریم اما از اونجا که میشه وسط هفته . موکول میشه به آخر هفته ایشالا مامانی صد ساله شی و بالاخره امیرعلی و کیانی و دعوا بر سر باباجون ...
15 دی 1392

این مطلب مربوط به مامانیه

دو سال پیش بود که هوس درس خوندن زد به سرم دوره کارشناسی خیلی خوش گذشت واسه همین به یاد قدیما گفتم ادامه بدم ارشدمو بگیرم همسری دوست نداشت.بدون اینکه بهش بگم  ثبت نام کردمو و روز کنکور شد بهش گفتم من فردا صبح کلاس ضمن خدمت دارم گفت کجا : منم حوصله دروغ گفتنو ندارم گفتم کنکور دارم فکر کردم قبول نمیکنه. گفت ثبت نام کردی کی؟ خلاصه صبح شد و رفتیم واسه امتحان و بعدشم قبولی دوست داشتم رشته خودمو ادامه بدم از اونجا که اراک نداشت و رفت و آمد به قم سخت بود و همسر هم قبول نکرده بود تصمیم به تغییر رشته گرفتم اونم از نوع مدیریت خلاصه بگم خدمتتون اصلا اون حس گذشته بهم دست نداد هیچی کلا از درس خوندن منتفر شدم روزای خیلی سختی رو گذرو...
11 دی 1392

شب یلدا

بعد از گذشت 5 سال امسال اولین شب یلدا رو خونه خودمون بودیم شب یلدا سه نفره امیرعلی فکر میکرد تولده و مدام میگفت مامان عکس بندازیم تولد بگیرم و دو تا عکس متفرقه امیرعلی در حال بازی با دستگیره در و فسقلی در حال صحبت کردن ...
1 دی 1392