این مطلب مربوط به مامانیه
دو سال پیش بود که هوس درس خوندن زد به سرم
دوره کارشناسی خیلی خوش گذشت
واسه همین به یاد قدیما گفتم ادامه بدم ارشدمو بگیرم
همسری دوست نداشت.بدون اینکه بهش بگم ثبت نام کردمو و روز کنکور شد بهش گفتم من فردا صبح کلاس ضمن خدمت دارم
گفت کجا : منم حوصله دروغ گفتنو ندارم گفتم کنکور دارم فکر کردم قبول نمیکنه. گفت ثبت نام کردی کی؟
خلاصه صبح شد و رفتیم واسه امتحان و بعدشم قبولی دوست داشتم رشته خودمو ادامه بدم
از اونجا که اراک نداشت و رفت و آمد به قم سخت بود و همسر هم قبول نکرده بود تصمیم به تغییر رشته گرفتم اونم از نوع مدیریت
خلاصه بگم خدمتتون اصلا اون حس گذشته بهم دست نداد هیچی کلا از درس خوندن منتفر شدم
روزای خیلی سختی رو گذروندم از همون اولش ضد حال خوردم فکرشو بکنید مرخصی نمیدادن خسته از سرکار خونه رفتنو و امیرعلی یه طرف و کار خونه و درس هم یه طرف
امیرعهلی یاد گرفته تا لپ تاپو باز میکنم میاد سمتش میگه مامان ساکت ارائه دارم
خدا رو شکر تا الان که همه رو پاس کردم (به سختی)
الان که ترم سوم هستم، به امید خدا اگه همه رو پاس کنم میمونه فقط پایان نامه.
ایشالا که این ترم هم به سلامتی میگذره .