دیدن امیرعلی نی نی خاله ندا و باز هم بیمارستان
بلاخره بعد از گذشت دو ماه رفتیم خونه خاله ندا و دیدن امیرعلی
امیرعلی ما هم از صبح که گفتم میخوایم بریم خونه نی نی مدام بهونه میگرفت که کی میریم
نزدیک رفتن که شد خوابید و منم مجبور شدم ساعت رفتن و تغییر بدم ساعت 4 بود صداش زدم که بیدار شه
با سه شماره بیدار شد و انگار یادش افتاد که میخواد بره پیش نی نی
باذوق میگه مامان بریم خونه نی نی
امیرعلی خواب آلود قبل از رفتن و در حال حاضر شدن
و باز هم بیمارستان ایشالا دفعه آخره دیگه تکرار نشه
دکتر روز جمعه وقت داد که ببریمش بیمارستان تا پین های پاشو در بیارن
طفلکی گناه ما به پایه امیرعلی نوشته شد که اینقدر اذیت بشه و ما هم از اون بیشتر
پذیرش که انجام شد رفتیم آزمایشگاه و جیغ و داد امیرعلی همان و پیدا نشدن رگ دستش هم همان
بعدشم رفتیم تو بخش ارتوپد از اونجا که امیرعلی رو می شناختن شروع کردن باهاش خوش و بش کردن
و کلی بازی کرد
خدماتی بخش سوار ویلچر میکردش و توی راهرو می چرخوندش
خلاصه از صبح که رفتیم ساعت یک و ربع نوبت پسر ما شد
از اونجا که صبحونه نخورده بود ناهار و آواردن این دلش میخواست کلی گریه کرد که من ناهار می خوام
زن همراه تخت کناری یه دونه برنج داد که هوسش بخوابه مگه فایده داشت
رسیدم خونه قیافش دیدنی بود وقت شام انگار ده روز بود چیزی نخورده بود
بعدشم میگه من غذای بیمارستان و میخوام
یه ساعتی کلا طول کشید و به هوش اومدنش هم خیلی طول نکشید بعدش هم ماشالا سرحال سرحال
امیرعلی در حال حاضر شدن و رفتن به اتاق عمل
اینو بگم که هرکسی ازش می پرسید کجا میری میگفت اتاق عمل. انگار میخواست بره پارک
و منتظر باز شدن در و ...
به امید روزی که دکتر بگه دیگه هیچ مشکلی نیست و پسر ما خوب خوب شده . ایشالا