امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

اندر احوالات ما

فصل امتحانات شده و سرمون حسابی شلوغه اولی رو فعلا خراب کردم و خدا به خیر بگذرونه این وروجک ما هم هر کاریش میکنیم بذاره ما درس بخونیم فایده نداره فکر میکنه من دارم نقاشی میکشم و میاد روی برگه هام خط میکشه دیشب گفتم شاید بخوابه و بعدش درس بخونم تا ساعت 12 بیدار بود و ما خوابیدیم و اون بیدار بود الان یک ماهه که اثاثمونو جمع کردیم که اثاث کشی کنیم مگه صاحبخونه پولو میده که ما بریم پاک اعصابمونو ریخته به هم فکرشو بکنید امتحان، خونه بهم ریخته،اعصاب خورد و ... بیخیال و این نیز میگذرد (ایشالا به خیرو خوشی) از صحبت کردن امیرعلی بگم که ماشالا حرف زدنش بهتر شده و جمله های زیادی رو بطور کامل میگه فقط چند تا کلمه هست که نمیتونه درست اداشون...
30 ارديبهشت 1392

روزت مبارک مادر

به دنیا آمد تا دختر کسی شود ، ازدواج کرد تا همدم کسی شود بچه دار شد تا مادر کسی شود ، برای همه کسی شد، اما خودش بیکس ماند...     روزت مبارک مادر   ...
8 ارديبهشت 1392

دکتر رفتن امیرعلی

شنبه امیرعلی رو به خاطر پاش بردیم دکتر و همونش تا دوشنبه شب کارمون راه نیفتاد واسه گل پسری ام آر آی نوشت و به دنبالش بیهوشی که هنگام انجام ام آر آی تکون نخوره از اونجا که نباید 5 ساعت چیزی می خورد و گرسنش بود مجبور شدیم واسش آبنبات چوبی بخریم که از گرسنگیش کم کنه و یه جورایی سرگرم بشه امیرعلی گرسنه و منتظر ساندویچ امیرعلی و رایحه:در عین دوستی به هم حسادت هم می کردن و البته هر کاری یکیشون میکرد این یکی هم باید انجام میداد ایشالا که مامانی مشکلی نباشه و به زودی خوب بشی ...
4 ارديبهشت 1392

آیا می دانید؟

آ یا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ، شیطان دچار درد شدید در سر میشود و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود.. و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟ و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید این پیام را به دیگران ارسال کنید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟ فریب شیطان را نخور!!!!! پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید و توی وبهاتون بذارید ...
18 فروردين 1392

تولد کیان

خوب خدا رو شکر کیان جون هم به دنیا اومد امیرعلی دوسش داره اما امان از حسودیاش مراسم شب هفت عجب این پسره دختر بازه اینجا هم امیرعلی خسته و ناراحت که پیش باباجون نمونده اینم نمایی از شیطونی های وروجک ما   ...
17 فروردين 1392

نرم نرمک ميرسد اينک بهار

بوي باران، بوي سبزه، بوي خاک شاخه‌هاي شسته، باران خورده پاک آسمان آبي و ابر سپيد برگهاي سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهاي شاد خلوت گرم کبوترهاي مست نرم نرمک ميرسد اينک بهار خوش به حال روزگار ...     امروز امیرعلی رو با خودم بردم سر کار. در حال نقاشی امیدوارم سالی پر برکت توام با شادی و سربلندی و سلامتی داشته باشید. خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار ...
28 اسفند 1391

از پوشک گرفتن امیرعلی

عجب پروژه ایه این از پوشک گرفتن الان دو ماه میشه که دارم روی این بچه کار می کنیم اوایل تا کارشو میکرد بعد میگفت جیش حالا شانس باهامون یار شده و جیششو میگه وقتی میبرمش خیابون دیگه مای بیبی نمیشه و خودشو کثیف نمیکنه و اینکه چشم نخوره و بزنم به تخته شب اداری نداره اماااااااااااااااااااااا پی پی شو نمیگه و مثل اوایل بعد از خرابکاری میگه که آرهههههههههههههههههههههههههههههههه و منم مظلوم مجبور به شستن شلوار میشم نمخوام مای بیبیش کنم چون عادت میکنه و ترک نمیکنه و راضی هستم به شستن شلوار تا بلکه یاد بگیره اگه خدا بخواد و بتونم چند تا عکس از امیرعلی میندازم و فردا آخرین پست سال 91 می ذارم. ...
27 اسفند 1391

بخونید از دکترای متخصص مملکتمون

نمیدونم ایراد کار کجاست که این پسر ما اینقدر زود به زود سرما میخوره تازه خوب شده بود که دوباره تب و آبریزش و سرفه شروع شد دکتر بردیم چکاب کامل نوشت و گفت مقداری کم خونی داره که ایشالا با دارو حل میشه اما مشکل اصلی اینجاست که حول و حوش سه ماه پیش بود که امیرعلی از روی مبل میپره و پاش ترک بر میداره یه چند وقت پاشو آتل بستن بعدکه بازش کردن عکس انداختیم و گفت مشکلی نیست. تا دو هفته که راه نمیرفت به پاش دست میزدیم جیغ میزد بعد از دو هفته لنگ لنگ کنان شروع کرد به راه رفتن و تا چند روز پیش یه وقتایی می لنگید همون موقه دوباره بردیمش که آره پاش درد میکنه دکتره گفت خانم بچه چیزیش نیست بیخودی نگرانشی از ماه قبل مامانم میگفت احساس میکن...
14 اسفند 1391

تولد محمد جواد

هفته پیش که رفتیم خونه دختر عمه بابایی اتفاقی متوجه شدیم که تولد محمدجواده البته قرار بود که فقط سه نفره بگیرن که ما هم به جمعشون اضافه شدیم شب بود که رسیدیم و امیرعلی خواب بود وقتی چشماشو باز کرد با دیدن محمدجواد شوکه شد آخه بچم از چنگول های دفعه قبل محمدجواد حسابی ترسیده بود کلی بهونه گرفت که به نظرم اومد که معنیش اینکه که چرا اومدیم اینجا با هر ترفندی که بود تونستیم امیرعلی رو راضی کنیم   سرسره بازی امیرعلی و محمدجواد به قول خود امیرعلی سرسر تولد محمد جواد اینجا امیرعلی کادوشو که داد میخواست بره بوسش کنه  از مهد کودک بگم که تقریبا بهتر شده و خدا رو شکر راضی هستیم فقط مربیشون میگه تا در ب...
30 بهمن 1391

رفتن به مهد

امروز رسما امیرعلی به مهدرفت چند وقتی میشد که یا من یا خاله فایی امیرعلی رو در طول روز یکی دو ساعت میبردیمش مهد امروز رسما از 8 صبح بردمش مهد اصلا دوست نداره کلی گریه کرد منم مجبور شدم تنهاش بذارم خدا کنه هر چه زودتر به محیط مهد عادت کنه جمعه خیلی هوا خوب بود تصمیم گرفتیم بریم بیرون و البته باغ وحش حیف شد از خیلی از حیوونای دیگه نمیشد عکس انداخت یه لحظه امیرعلی یه چوب دستش گرفت و نزدیک قفسه روباها شد روباهه سریع خودشو رسوند امیرعلی چنان جیغی کشید که خود من تا چند دقیقه با صدای بلند خندیدم و بعدش خودش میگه ترسید (یعنی ترسیدم) رسیدیم خونه عکسارو که نگاه میکرد میگفت شتر بو اه اه ...
23 بهمن 1391