امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

تولد تولد تولدت مبارک

امیرعلی جان مامانی فدات بشه فردا تولدته عزیز دلم شرمنده مامان جان فعلا نمیتونیم واست تولد بگیریم آخه امتحان دارم سرم شلوغه ایشالا که تلافی کنم    
16 دی 1391

از شیر گرفتن

عزیز دل مادر این روزا به خاطر اینکه حال خوبی ندارم زیاد به تو نمی رسم و همه زحمتا افتاده گردن مامان جون و بابا جون اگه خدا بخواد 5 روزه دیگه تولدته یعنی دو ساله میشی و خداحافظی با میمی تصمیم گرفتم از اول ماه دی از شیر بگیرمت اما نتونستم الان 2 روزه که به سختی از شیرگرفتمت وقتی التماساتو می بینم جیگرم کباب میشه با هر ترفندی سرتو گرم میکنیم یه چند دقیقه ای فراموش میکنی و بعدش روز از نو کلی هله و هوله خریدیم فایده نداره آخه خیلی وابسته بودی هر شب تا صبح مم می خوردی و توی دهنت بود دیشب وقت اذان بود که بیدار شدی و کلی داد و هوار کردی یه کیک دادیم دستت و گذاشتمت روی پاهام تا خوابت برد مامان فدات بشه خوب بالاخره باید از شیربگیرمت و ایشالا ز...
12 دی 1391

قربون اون پاهات برم مامانی

دیروزخیلی روز بدی بود آخه فسقلی ما به خاطر شیطنت هاش از روی مبل میپره و پاش ترک بر میداره  صبح ساعت 7 فسقلی جون ما با من و باباش بیدار شد و خلاصه وقت رفتن که شد دلم شور میزد همش میگفتی بغل عمه رو بیدار کردم که تورو نگه داره آخه زود بیدار شده بودی و منم که داشت دیرم می شد. رسیدم سرکار به خونه زنگ زدم و گفتم که نمیدونم چرا همش دلواپسم به امیرعلی صبحونه بدین بعد از یه ساعت دوباره زنگ زدم و گفتم امیرعلی در چه حاله. ساعت 10 بود که به مامانم زنگ زدم و دیدم مامانم انگار استرس داره ولی چیزی نگفت.ساعت 4بود که همسری زنگ زد و ماشینو می خواست منم که میخواستم برم دانشگاه گفتم پس منو برسون گفتش نمیشه و از رفتارش شک کردم و خلاصه فهمیدم که ...
27 آذر 1391

و اما این چند روزه

اول از اینجا شروع کنم که امیرعلی ماشالا خیلی کلماتو که ما به کار میبریم بعد از ما تکرار میکنه و یاد میگیره و اینکه اولین نی نی به دنیا اومد هانا خانم دختر دایی مامانی تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفتیم ولایت بابایی خداییش این دفعه اصلا خوب نبود هم اینکه هوا بارونی بود و هم اینکه مریض شدیم و از دست بابایی ناراحت شدیم خلاصه بد بود دیگه امیرعلی در حال کوتاه کردن ناخن های پا مهندس کوچولوی ما پارسا جونی فعلا کوچکترین پسرعمه امیرعلیه خیلی ناز و بانمکه و همیشه خوش خنده طفلکی از امیرعلی میترسید از بس امیرعلی جیغ میکشید اینجا هم فسقلی دزدکی رفته بود اتاق امیرمهدی پسردایی مامانی و میخواست به کمدش دست بزنه که مچشو گ...
7 آذر 1391

بدون عنوان

از اونجا بگم که دایی رضا اوایل میگفت که ما مراسم حنابندان نمیگیریم و فقط به عروسی اکتفا کردند ما نتونستیم حریفشون بشیم و سر حرفشون بودن تا اینکه یکدفعه تصمیمشو عوض کرد و گفت فقط ماه عسل و عروسی بی عروسی بعد از یکی دو ماه کلنجار رفتن گفتن نه و قرار بر این شد هفته قبل از شروع ماه محرم برن ماه عسل و ما هم قهر کردیم فرداش به ما خبر دادن که بله رضایت دادن و سه شنبه یعنی دو روز مونده به محرم عروسیه و ما هم تند وتند شروع کردیم به ردیف کردن کارهای عروسی و ایندفعه ما رضایت دادیم به اینکه حنابندان نباشد چرا که واقعا سخت بود و نمی رسیدیم خوب خداروشکر عروسی به خیر و خوشی تموم شد با اینکه روز سه شنبه از صبح بارون میبارید و تا آخر شب بند نیومد و هوا س...
27 آبان 1391

عروسی آی عروسی

  اگه خدا بخواد فردا عروسی دایی رضاست و همه یه جورایی سرگرم کاراشون هستن ما هم سرمون خیلی شلوغه ایشالا که همه چی به خوشی انجام بشه ایندفعه با ماجراهای عروسی بر میگردم اینو بگم که گل پسر ما تا صدای ضبط بلند میشه میره وسط و شروع میکنه به نانای کردن و به همه اشاره میکنه که شما دست بزنید ...
22 آبان 1391

سلام بر نی نی های در راه

یک خبر خوب خوب زن دایی جونم رفت سونوگرافیشو انجام داد نی نی زن دایی یه گل پسره مثل خودم اگه گفتین اسمش چیه آقا کیان اگه خدا بخواد آخرای اسفند یا اوایل فروردین به دنیا میاد و منو از تنهایی در میاره پسردایی جونم منتظرتیم   امسال سال پربرکتیه از جهت نی نی دار شدن و در واقع شروع سروصدای بچه ها وقتی همه دور هم جمع میشن                      زن دایی مامانی یه دختر خانوم ناز فکر کنم اسمش هانا باشه عمه امیرعلی یه گل پسری به اسم محمد طه به احتمال زیاد دختر عمه امیرعلی اونم یه گل پسر ناز که فعلا اسم نداره و بالاخره زن دایی...
7 آبان 1391

عکسهایی از گل پسری

امیرعلی در مراسم حنابندان دختر خاله مامانی. وسط جمعیت دستمال به دست که کردی برقصه فسقلی مدرسه دخترونه دیده و با دخترا دالی بازی میکنه.جلوی در مدرسه با سرد شدن هوا کفش نو واسش خریدم.ساعت 9 صبح روز 5شنبه از خواب بیدار شد و رفت سراغ کفشاش بعدش هم که داده به من براش بپوشم. پسر خوشتیپ ما تیپ زده که با مامان بره بانک                     و بالاخره عکس های امیرعلی در حمام ایشالا همیشه سلامت و سرافراز باشی ...
6 آبان 1391

عکس

                  از عمه شهناز بگم که دانشگاه قبول نشده و تا زمان خسته شدنشون دایه امیرعلی می باشند از امیرعلی بگم که چه قشنگ میگه عمه این روزا امیرعلی کلماتی که ما بکار میبریم رو تکرار میکنه و یاد میگیره فدات بشم که یه دونه دیگه دندون داره در میاد دیشب اولین کفشتو که یه لنگشو گم کردی رو در آواردم که باهاش سرگرم بشی آخه نمیذاشتی مامان نماز بخونه و جیغ میزدی(به همراه گریه) چه ذوقی میکردی توی پاهات نمیرفت(هزار ماشالا) پشتشو خوابوندم و توی پات کردم جای همه خالی یه روز رفتیم یه جای سرسبز و باحال 20 کیلومتری اراک که کلی ماهی داشت امیرعلی اولش از این دیدن این ...
2 آبان 1391