عکس
از عمه شهناز بگم که دانشگاه قبول نشده و تا زمان خسته شدنشون دایه امیرعلی می باشند
از امیرعلی بگم که چه قشنگ میگه عمه
این روزا امیرعلی کلماتی که ما بکار میبریم رو تکرار میکنه و یاد میگیره
فدات بشم که یه دونه دیگه دندون داره در میاد
دیشب اولین کفشتو که یه لنگشو گم کردی رو در آواردم که باهاش سرگرم بشی آخه نمیذاشتی مامان نماز بخونه و جیغ میزدی(به همراه گریه) چه ذوقی میکردی توی پاهات نمیرفت(هزار ماشالا) پشتشو خوابوندم و توی پات کردم
جای همه خالی یه روز رفتیم یه جای سرسبز و باحال 20 کیلومتری اراک که کلی ماهی داشت امیرعلی اولش از این دیدن این همه ماهی تعجب کرد اما بعد دست ما رو میگرفت که بریم دور و بر ماهی ها بچرخیم
اینجا هم باباجون واسش ذرت مکزیکی خریده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی