و اما این چند روزه
اول از اینجا شروع کنم که امیرعلی ماشالا خیلی کلماتو که ما به کار میبریم بعد از ما تکرار میکنه و یاد میگیره
و اینکه اولین نی نی به دنیا اومد هانا خانم دختر دایی مامانی
تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفتیم ولایت بابایی
خداییش این دفعه اصلا خوب نبود هم اینکه هوا بارونی بود و هم اینکه مریض شدیم و از دست بابایی ناراحت شدیم خلاصه بد بود دیگه
امیرعلی در حال کوتاه کردن ناخن های پا
مهندس کوچولوی ما
پارسا جونی فعلا کوچکترین پسرعمه امیرعلیه خیلی ناز و بانمکه و همیشه خوش خنده طفلکی از امیرعلی میترسید از بس امیرعلی جیغ میکشید
اینجا هم فسقلی دزدکی رفته بود اتاق امیرمهدی پسردایی مامانی و میخواست به کمدش دست بزنه که مچشو گرفتیم
امیرمهدی جزء اون دسته از بچه هاست که هیچکس نباید به وسایلش دست بزنه خداییش به وسایل هیچکس هم دست نمیزنه سایه امیرمهدی توی عکس هست که میخواد بیاد سراغ امیرعلی و نزاره
قربون اون خنده هات جیگر طلا
و اینجا هم که مشخصه امیر مهدی و امیرعلی