قربون اون پاهات برم مامانی
دیروزخیلی روز بدی بود آخه فسقلی ما به خاطر شیطنت هاش از روی مبل میپره و پاش ترک بر میداره
صبح ساعت 7 فسقلی جون ما با من و باباش بیدار شد و خلاصه وقت رفتن که شد دلم شور میزد همش میگفتی بغل عمه رو بیدار کردم که تورو نگه داره آخه زود بیدار شده بودی و منم که داشت دیرم می شد.
رسیدم سرکار به خونه زنگ زدم و گفتم که نمیدونم چرا همش دلواپسم به امیرعلی صبحونه بدین
بعد از یه ساعت دوباره زنگ زدم و گفتم امیرعلی در چه حاله.
ساعت 10 بود که به مامانم زنگ زدم و دیدم مامانم انگار استرس داره ولی چیزی نگفت.ساعت 4بود که همسری زنگ زد و ماشینو می خواست منم که میخواستم برم دانشگاه گفتم پس منو برسون گفتش نمیشه و از رفتارش شک کردم و خلاصه فهمیدم که بله امیرعلی از روی مبل میپره و معلوم نیست که پاش شکسته یا ترک خورده(فکرشو بکنید از ساعت 10 تا 6 بیمارستان بودن و هیچکس نبوده که بگه پای امیرعلی دقیقاً چی شده) گفتم که چرا جای دیگه ای نبردین گفتش از بس استرس داشتیم نفهمیدیم چکار می کردیم و منم عصبانی که چرا به من نگفتین.
دیشب از درد پا که نخوابیدی فدات بشم ایشالا زودی خوب میشی
دلم میخواست زمین و زمان خراب کنم
در حال کشیدن نقاشی به قول خودش نقاش