امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

تولد خودمونی

از اونجا که قراره تولد امیرعلی رو تو مهد بگیریم بابایی دستش درد نکنه کیک خرید که تو خونه هم تولد خودمونی بگیریم بماند که امیرعلی شامو جلومون زهر مار کرد خودش که لب نزد هیچ نذاشت از گلویه ماهم پایین بره کیک و دیده بود همش میگفت تولد بگیریم منم نمیدونم دیشب چم شده بود خیلی خستگی بودم  نه دل و دماغ داشتم نه اعصاب .ایشالا تو مهد جبران میکنم   روز تولد تو میلاد عشق پاکه،     برای شکر این روز پیشانیم به خاکه     ...
18 دی 1392

من امروز سه ساله شدمممممممممم و اولین هایه من

تولد تولدم مبارکککککککککککککککککککککککک امروز سال روز. روزیه که خدایه مهربون ما رو قابل دونست و یه فرشته ناز بهمون هدیه داد.و به شکرانه حضورت این روز را جشن میگیرم امیرعلی جان ایشالا صد ساله شی. آرزوی سلامتی و سعادت و خوشبختی رو در همه روزهای زندگیت برای تو که ارزشمندترین هدیه خدا هستی رو دارم. خدایا تو را سپاس خدا یا تو را شکر برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی هر چند  نمی توانم شکر همه نعمت های آشکارو نهانی  را که به من عطا کرده ای بجای آورم ولی می خواهم با تمام وجودم تو را شکر کنم به داده هایت و به آنچه ندادی که بر حکمتت ایمان دارم. و سری به گذشته و اولین های امیرعلی اولین روز زندگی من(89/10...
18 دی 1392

تولدم نزدیکهههههههههههههههههه

تولدم نزدیکه دو روز دیگه مونده به تولدم اگه خدا بخواد تصمیم گرفتیم امسال تولد امیرعلی رو تو مهد بگیریم اما از اونجا که میشه وسط هفته . موکول میشه به آخر هفته ایشالا مامانی صد ساله شی و بالاخره امیرعلی و کیانی و دعوا بر سر باباجون ...
15 دی 1392

این مطلب مربوط به مامانیه

دو سال پیش بود که هوس درس خوندن زد به سرم دوره کارشناسی خیلی خوش گذشت واسه همین به یاد قدیما گفتم ادامه بدم ارشدمو بگیرم همسری دوست نداشت.بدون اینکه بهش بگم  ثبت نام کردمو و روز کنکور شد بهش گفتم من فردا صبح کلاس ضمن خدمت دارم گفت کجا : منم حوصله دروغ گفتنو ندارم گفتم کنکور دارم فکر کردم قبول نمیکنه. گفت ثبت نام کردی کی؟ خلاصه صبح شد و رفتیم واسه امتحان و بعدشم قبولی دوست داشتم رشته خودمو ادامه بدم از اونجا که اراک نداشت و رفت و آمد به قم سخت بود و همسر هم قبول نکرده بود تصمیم به تغییر رشته گرفتم اونم از نوع مدیریت خلاصه بگم خدمتتون اصلا اون حس گذشته بهم دست نداد هیچی کلا از درس خوندن منتفر شدم روزای خیلی سختی رو گذرو...
11 دی 1392

شب یلدا

بعد از گذشت 5 سال امسال اولین شب یلدا رو خونه خودمون بودیم شب یلدا سه نفره امیرعلی فکر میکرد تولده و مدام میگفت مامان عکس بندازیم تولد بگیرم و دو تا عکس متفرقه امیرعلی در حال بازی با دستگیره در و فسقلی در حال صحبت کردن ...
1 دی 1392

برف بازی امیرعلی

روز پنجشنبه که برف میبارید امیرعلی هوس برف بازی کرده بود کلی سرگرمش کردم که فراموش کنه مگه میشد رفته بود روی لبه تختش پنجره رو باز کرده بود که بیرونو ببینه منم از اونجا که سرما خورده بود ترسیدم حالش بدتر شه دعواش کردم بعدشم حریفش نشدم که نشدم اینم از عکساش در آخر هم کلی دوست پیدا کرد هوا که تاریک شد گفتم بریم امیرعلی مامانی دیگه بسه، یخ میزنی هاااااااااااااااااا بچه ها دورمون جمع شدن خاله نرید وایسید البته خاله فایی و دوستاش هم بودن خدایش خوش گذشت   ...
1 دی 1392

شیطنت هایه من

یه لحظه که مامانی حواسش نبود رفتم سراغ کابیت و وسایلشو ریختم بیرون بعدشم که مامانی جلوم وایساد و منم تند وتند همه رو ریختم تو کشو که دعوام نکنه جدیداً طفلکی تا خراب کاری میکنه دستشو میذاره رو لپاش سریع میاد طرفم مامان دعوام نکنی ها بعدش میفهمم یه کاری کرده مثل دیشب که تخم مرغ و شکوند و آشپزخونه رو به گند زد یا هفته پیش بعد از جارو زدن خونه پودر قوتو رو رو فرش خالی کرد منم که با دیدن این حالت دلم نمیاد دعواش کنم.  این عکس هم مربوط به مهد کودکه تا منو دید دستاشو تکون داد و به بچه ها میگه بین مامانم اومده منو ببره   ...
18 آذر 1392

تولد بابایی

دیشب واسه بابا تولد گرفتیم بده بستونه دیگه اون واسه مامان تولد گرفت ماهم تولد گرفتیم که نکنه یه وقت گله کنه واسه من تولد نگرفتید بابا از همه جا بی خبر شب که اومد خونه و بعدش بلههههههههه کیک و شمع و ... خوشحال شد امیرعلی از وقتی که کیک و خریدیم تا وقت خوردنش منو کچل کرد وسایل تولد خودش رو میز چیده جیگر مامان کلی ذوق کرد ...
13 آذر 1392

و اما اتفاقات این هفته تا حالا

روز شنبه باز این امیرعلی خان شاهکار به خرج دادن چند وقتیه عادت کرده گوش پاکن تو گوشش میکنه. روز شنبه باز دیدم این رفته سراغگوش پاکن از دستش گرفتم جیغ و داد شروع شد بهش گفتم مامان اوف میشی خطرناکه تو گوشش نمیره که نمیره یه دفعه صدای جیغش بلند شد چشمتون روز بد نبینه و ایشالا اون حال ما نصیب هیچکس نشه دکتر گفت تا حایی من میبینم مجرای گوششه حالا 20 روز دیگه باید صبر کنیم و ببریم مطب بلکه ایشالا هیچی نباشه از اونجایی که جمعه پین پاشو در آواردیم نباید میرفت مهد روز دوشنبه با خودم آواردمش سرکار تا ساعت 11 که کلاس خاله تموم شه و بیاد ببرتش خونه ماشالا هزار ماشالا مرد شده همش هول اینو داشتم که مثل قبل شیطونی نکنه که نشون...
12 آذر 1392