امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

گل پسر من امیرعلی

تاسوعا و عاشورا

بابا بزرگ امیرعلی روز عاشورا نذر داشت و ما هم راهی خونه پدرشوهر شدیم امیرعلی که کلی ذوق داشت ازهمون لحظه ورود بازی رو شروع کرد با وجود اینکه هوا بارونی بود بیخیال بازی توی حیاط نمیشد منم سرما خورده بودم اصلا حوصله نداشتم تنها عکسی که انداختم زمان گشتن گوسفند بود ...
18 آبان 1393

نمایشگاه هنرهای دستی در اراک

بعد از اوایل سال 85 که درسمون تموم شد منم دیگه دوستامو ندیدم تا دو سه سال پیش که یکیشونو دیدم و متوجه شدم که اراک زندگی میکنه تعطیلات عید نوروز هم راهی دره شهر شدیم و نفر دومو دیدم خلاصه تا هفته پیش که یکی دیگه از دوستام خبر داد که میخواد بیاد اراک نمایشگاه هنرهای دستی ما هم ذوق زده رفتیم به  دیدار دوست امیرعلی و خاله کتی   ...
4 آبان 1393

بچه ها رفتیم شمال

دوستان گلم سلام فعالیتم خیلی کم شده باید فعال تر شم تازه حوصله عکس انداختن هم ندارم 1- خدمتتون عرض کنم که امیرعلی رو بردمش شهرموشها رو ببینه مثلا ذوق کنه هیچی ذوق نکرد حال ما رو هم گرفت خوب خوشش نیومد منم خوشم نیومد فکر میکردم فیلمش شاد باشه تازه آخر فیلم از صدای نعره زدن گربه ها بچه از ترس چسبیده بود به صندلی 2- جمعه قبلی هم واسه ناهار رفتیم اطراف اراک زد و یه چوپان با گوسفنداش نزدیکایه ما اطراق کردن حالا امیرعلی هم پر حرف ول کردن طرف نبود میگفت بابا بزرگ من هم گوسفند داره . تازه گاو و گوساله هم داره تو نداری؟ بابابزرگم من تفنگ داره چرا تو نداری؟ بابابزرگ من تراکتور داره خلاصه دارایی بابابزرگشو کشی...
27 مهر 1393

شروع مهر

خدا بگم چکار کنه این وایبرو که پاک از زندگی دورمون کرده. نه میدونیم چی میخوریم چطوری شب میشه بچه چکار میکنه یکی دوتا هم نیستن وایبر و لاین و واتس آپ و اینستگرام  و... باید هر روز چک شن یه وقت جا نمونیم خلاصه اسیرمون کرده از بس لامصب اعتیاد داره وقت آپ کردن وبلاگو ندارم .باورتون میشهههههههههههه 29 شهریور تولد بنده بود جایه همه خالی جناب همسر غافل گیرمون کرد و تولد داشتیم از امروز که شنبه اس .شروع اول مهره واسه امیرعلی جونم فدات شم که کلی بچم ذوق مهد رفتن و داشت حیف شد خواب بود ونتونستم عکسشو بذارم ...
5 مهر 1393

اثاث کشی هم تموم شد

خداروشکر اثاث کشی هم تموم شد و جاگیر شدیم ولی امان از دست این وایبررررررررررررررررررررررررررررررررررر مگه میذاره به کارا و زندگی برسیم از همه مهمتر وبلاگ و آپ کنم از صبح تا شب کارمون شده تو وایبر چرخیدن امیرعلی هم سرما خورده و خیلی شیطون شده دیگه حرف گوش نمیده در کل کارش شده گریه کردن و جیغ زدن امان از دستتتتتتتتتتت مامان و بابام که بازم رفتن بدون اینکه به ما بگن موهاشو کوتاه کردن . خلاصه و مفید گفتم   ...
24 شهريور 1393

استرسام داره تموم میشه

بعد از یه مدت پر از استرس خدا رو شکر اوضاع داره آروم میشه استرس اولم که دفاع بود به خوبی تموم شد و خیالم راحت شد استرس دوم که عروسی خواهر شوهره بود خدا روشکر تموم شد و استرس سوم که اثاث کشی بود به امید خدا امروز و فردا اثاث کشی می کنیم امیرعلی تو جلسه دفاع چنان سرورصدایی راه انداخته بود که نگو جیگر مامان کیفشو با خودش آوارد که درس بخونه. آخه بچم مدام میگفت مامان اذیت نکن من ارائه دارم خانواده سه نفره ما در روز دفاع امیرجون ما و خاله فایی و عکسایه عروسی ...
17 شهريور 1393

وروجک من استرس دارم خیلی زیاد

این روزا خیلی سخت می گذره اصلا حوصله انجام هیچ کاری رو ندارم از یه طرف یک ماهه که خونه و زندگی رو جمع کردیم و هنوز بلاتکلیف هستیم که کی اثاث کشی میکنیم از طرف دیگه هفته بعد عروسی عمه امیرعلیه و استرس لباس و دارم و آخریش اینکه تاریخ دفاعم چهارشنبه 5 شهریوره و استاد راهنما بنده مسافرت هستن و هنوز اوکی نهایی رو ندادن قراره به امید خدا فردا از مسافرت برگرده اگه بتونم ایراداشو برطرف کنم و نسخه استاد داور و برسونم دستش که میرم واسه دفاع و گرنه باید برم تاریخشو عوض کنم و استرس این یکی از همه بیشتره تازه کلی عکس داشتم که گوشیم ویروسی شد خواستم فلش کنم که هیچ کدوم روی سیستم کپی نشدن و  همشون پاک شدن تا دست به لپ تاپ میشم ...
3 شهريور 1393

تا حالا سابقه نداشته دیر آپ کنم

سلام خدمت اهالی نی نی وبلاگ بعد از یک ماه تاخیراومدم که بگم از دلایل تاخیرم 1- دو هفته تعطیلات تابستونی داشتیم تا چشم گذاشتیم رو هم تموم شد 2- درگیر تموم کردن پایان نامه بودم 3-هفته پیش که اومدیم سرکار از بس شلوغ بود که وقت کم می آواردم واسه انجام دادن کارها چه برسه به آپ کردن وبلاگ. تعطیلات جایه خاصی نرفتیم و ازهمون روز اول درگیر کارای بانک و محضر و شستشو جمع کردن اثاث خونه بودیم و بازم بریم سراغ اصل مطلب امیرعلی ماشالا خیلی پر سروصدا شده وشیطون.جیغ زدناش و نگوووووو که میره رو اعصاب خرابکاریهاش هم بیشتر و بیشتر شده مامانم بنده خدا دیروز بالاخره کم آوارد و گلایه کرد که چرا این بچه اینجوری شده و بعدشم خودش میگه...
18 مرداد 1393

ببین میذارن این پسرمن ورزشکار شه

گفته بودم که می خوایم امیرعلی رو ببریم ژیمناستیک که تا مربی دیدیش گفت این خیلی کوچیکه  و نمیتونه حرکاتو انجام بده  ازما اصرار و از مربی انکار و در آخر مربی میگه حالا که خیلی اصرار دارید فقطدر چند جلسه اونم فقط صبح ها که خلوت تره بیاریدش که متاسفانه ما نمیتونیم این ساعت ببریشم بعد از ژیمناستیک کلاس فوتبال بود که امیرعلی رو بردیم تماشا و آقا هوس رفتن تو زمینو کرد. عکس اول که با گریه بابا رو مجبور به بلند کردن میکنه که ببرش تو زمین و صحبت با مربی که آقا اجازه میدی امیرعلی بره تو زمین مربی رو به امیرعلی: ببین تو فعلا کوچولویی توپ میخوره تو صورتت یا تو شکمت و خطرناکه مربی:ببین بچه ها از تو بزرگترن امیرعلی: م...
15 تير 1393