ببین میذارن این پسرمن ورزشکار شه
گفته بودم که می خوایم امیرعلی رو ببریم ژیمناستیک
که تا مربی دیدیش گفت این خیلی کوچیکه
و نمیتونه حرکاتو انجام بده ازما اصرار و از مربی انکار و در آخر مربی میگه حالا که خیلی اصرار دارید فقطدر چند جلسه اونم فقط صبح ها که خلوت تره بیاریدش که متاسفانه ما نمیتونیم این ساعت ببریشم
بعد از ژیمناستیک کلاس فوتبال بود که امیرعلی رو بردیم تماشا و آقا هوس رفتن تو زمینو کرد.
عکس اول که با گریه بابا رو مجبور به بلند کردن میکنه که ببرش تو زمین
و صحبت با مربی که آقا اجازه میدی امیرعلی بره تو زمین
مربی رو به امیرعلی: ببین تو فعلا کوچولویی توپ میخوره تو صورتت یا تو شکمت و خطرناکه
مربی:ببین بچه ها از تو بزرگترن
امیرعلی: من بزرگم ببین........... و دستشو میکشه مثل قد گرفتن
جناب آقای مربی لطف کردن و گفتن بعد از تمام شدن این تایم، تا شروع تایم بعدی بیاد تو زمین و بازی کنه
و بچه هایی که منتظر شروع شدن بازی بودن امیرعلی که گل میزد پسرک ما رو تشویق می کردن
یه نکته خیلی خنده دار و باحال:جناب همسر که مواظب امیرعلی بود یه جا وایساد تو دروازه و به اصطلاح جو گیر شد و این پسره که لباس ورزشی آبی رنگ تنشه چنان گلی به همسری زد که نگو نپرس و بچه های کنار زمین صدایه خندشون بلند شد و منم غش کردم از خنده.
ودر آخر چنان با افتخار راهی خونه شد که انگار تو تیم ملی بازی کرده اونم کجاااااااااااااااا
جام جهانی برزیللللللللللللللللللل