امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

گل پسر من امیرعلی

و یک سال دیگر هم گذشت

سال 93 هم تموم شد آخرین پست تو سال 93س. امیدوارم سال جدید سالی پر از موفقیت ، سربلندی و سلامتی باشه.و همچنین در کنار خانواده سالی پر از شادی باشه واسه هممون . امیدوارم مریضا شفا پیدا کنن. هرکی هر گرفتاری و مشکلی داره حل بشه. هرکی هر آرزویی داره برآورده به خیر بشه. و امیدوارم خدای بزرگ در همه حال لطفش شامل حالمون بشه الهی آمین. و اینم یه کوچولو از شیطنتای امیرعلی وقت خونه تکونی امیرعلی در حال قهر (خونه دایی رضا) خدايا: من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري! پس اي خدا! هيچ مي داني كه بزرگوار آن است كه گمشده اي را به مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجّه تو ، عشق تو ، گذش...
25 اسفند 1393

آخرای سال 93

داریم به آخرین روزای سال 93 نزدیک میشیم این سال هم مثل مابقی سالها گذشت و یه سال دیگه به عمرمون اضافه شد امیدوارم سال جدید سالی خوش همراه با سلامتی و سربلندی باشه از پسر کوچولی شیطونمون بگم که ماشالا خیلی شیطون شده دیگه به حرفم به راحتی گوش نمیده و خلاصه داره نشون میده که بعلههههههههههه پسرا شیطونن تحت هیچ شرایطی قبول نمیکنه که فعلا کوچیکه میگه من بزرگم با بچه های همسایه که بازی میکنه اونابزرگترن و مدرسه میرن امیرعلی هم میگه من دانشگاه میرم   از اینا بگذریم چند تا عکس قرو قاطی کیان ،پایار، امیرعلی (ماشالا) کیان جوون پایار هانا   ...
17 اسفند 1393

ما اومدیم

چند وقتیه حضورمون کمرنگ شده  بیخیال مهم الانه که اومدم و میخوام بازم از پسری بگم پسر کوچولوی ما ماشالا مرد شده و خدا نکنه بگبم شما کوچیکی عاقا بهش بر میخوره عاقا تبلت میخواد و خدا نکنه بریم خیابون و ببینه مثل دیروز که تا خود خونه گریه کرد که چرا واسم تبلت نمیخری میگم مامانی پول ندارم میگه داری تو کارتت داری میگم اندازه پول  تبلت نیست میگه پ چرا هرروز هروز میری سرکار هاااااااااااااااا نمیدونه ماهانه حقوق میدن البته میگم فعلا زوده والا میگن نخرید خطر داره اشعه داره ما هم بهونه خوبی داریم و گرنه اصلا پولش مهم نیست هااااا چند روز پیش رفتم واسه خودم پارچه خریدم دیروزی هم پارچه  مانتویی واسه سرکار میگه بازم پار...
1 اسفند 1393

یه تولد خودمونی

خلاصه و مفید بگم که شب جمعه یه تولد خودمونی  واسه امیرعلی گرفتیم  جایه همه خالی خیلی خوش گذشت بیشتر از همه به کیان و امیرعلی و اینم نمونه هایی از هنر مامان زهراااااااااا  و اولین تجربه پایار کوچولو ما در تولد امیرعلی و کیان در حال رقصیدن ...
20 دی 1393

تولد تولد تولدت مبارک

امیرعلی عزیزم لحظه ی ورودت به دروازه ی قلبم ولبخندشکفتنت به باغچه ی دنیا رو اول به خودم چون سراغاز حس خوشبختی من است وسپس به تو از ته دلم تبریک میگم … نازنینم امیرعلی جان قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم تولدت مبارک. ...
16 دی 1393

بافتنی امیرعلی

دست خاله حلیمه درد نکنهههههههههههه البته دکمه هاشو نخریدم با دکمه قشنگ تر هم میشهههههههههههههههه جیگر مامان ماشالا چقدر هم بهش میاد ...
19 آذر 1393

خبرای جدید

سلام بر دوستای گلم اومدیم با عکسایه تولد بابایی و تولد پایار پسردایی امیرعلی هفته پیش پنج شنبه تولد بابایی بود و یه تولد خودمونی گرفتیم البته دوست بابایی و خانومش بودن جایه همه خالی کلی خندیدیم   روز جمعه هم پایار به دنیا اومد ای جیگرشو (ماشالا) امیرعلی رفته به زن داییش میگه زن دایی دیگه تو شکمت نی نی نداری و اینم عکس آخر از بس امیرعلی سرش تو گوشم منه گوشیمو نابود کرده ما هم رفتیم یه دونه دسته بازی و یه سی دی واسش گرفتیم حال مگه تکون میخوره یه سره میشینه بازی میکنه ...
16 آذر 1393

تغییر اتاق

بابا این محل کار ما همیشه در حال تغییر وتحول از نظر نمای اتاقاس پارسال شهریور بود که بین اتاق ما و اتاق کناری یه در زدن هفته پیش کل دیوارو خراب کردن و یکی شد وخلاصه از هفته پیش درگیر بنایی بودیم و ما هم حمال مشغوی مرتب کردن فایل و کمد و ....   روز چهارشنبه امیرعلی به جای رفتن به مهد پیش مامانش و اومد فقط این یکی رو کم داشتم که آقا بشه ناظر ولی خودمونیم اتاقمون خوشگل شد ...
10 آذر 1393

عجب هفته ای بود

هفته پیش بود که خبر رسید یه عده از فامیلامون تصادف کردن و خلاصه چند روزی درگیر کارای اونا بودیم و خدا روشکر تلفات جانی نداشت همون روز پسرداییم تو مدرسه میخوره زمین ودماغش زخمی میشه روز بعدش طفلکی زن داداشم پاش پیچ میخوره و مچ پاش ترک برمیداره حالا پاش تو گچه تنها نقطه مثبت ماجرا اینکه امیرعلی با دیدن پای گچ گرفته زن داییش یه جورایی آتش بس اعلام کرد و با کیان سرسازگاری پیدا کرد روز جمعه هم امیرعلی از صبح حالش بد بود و تب کرده بود بردیم دکتر استامینوفن داد شب تبش خیلی زیاد شد و تو خواب حالش بد شد ما رو میگی خدا نصیب گرگ بیابون نکنه از ترس داشتیم میمردیم بردیمش بیمارستان همونش تا 4 صبح اسیر شدیم بلکه تبش بیاد پایین دیروز...
2 آذر 1393