امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

جایه همه خالی رفتیم آبشارآب سفید

سلام بر اهالی نی نی وبلاگ ما خوبیم ایشالا شماها هم خوش باشید بعد از قطعی اینترنت و شلوغی امتحانات خدا روشکر رسیدیم به آرامش و این ترم چه حس خوبی داشتم که از امتحان خبری نبود و ایشالا تا آخر تابستون بتونم پایان نامه رو تمومش کنم و برم واسه دفاع و بازم فصل تابستون و اینکه امسال هم مثل سالهای قبل اثاث کشی داریم من موندم چرا ما تو هر خونه ای میریم  صاحبخونه میخواد خونه رو بفروشه و ما رو دربه در کنه. تنها مزیت امسال نسبت به سالهای قبل اینه که بدون گشتن خونه جدید و پیدا کردیم و صحبتاش انجام شده. بریم سراغ اصل مطلب یک ماهی میشه که با تعطیل شدن مدارس مادر بنده  هم خونه نشین شده و امیرعلی میره پیشمامان جون. البت...
4 تير 1393

امیرعلی اسکیت باز می شود

بعد از کلی کلنجار رفتن با امیرعلی بالاخره تسلیم شدیم و رفتیم پیست اسکیت اولش تا اسکیت هارو پوشید فکر کرد میتونه و سریع بلند شد و هاج و واج از اینکه چرا نمیتونه نگرانی من به خاطر پای امیرعلی بود که نکنه واسش خوب نباشه که خدا رو شکر دکتر اجازه شو داد و جایه همه خالی رفتیم پارک خوش گذشت ولی امان از دست کیان و امیرعلی دعوا بر سر توپ: ببین چطوری توپ و چسبیده که کیان توپ و نبره و پسرک کوچیک ما عاشق کیف مدرسه اس .چند باری باگریه از مغازه کیف فروشی بیرون اومده چند روز پیش با مامانم که رفته بودیم خرید بازم فیلش یاد هندوستان کرد و حرفشو به کرسی نشوند ...
17 خرداد 1393

یاد دوران کودکی

این پست مخصوص مامان امیرعلیه خوب چیه منم یه زمانی کودک بودم چند وقتیه دلم هوایه کودکیمو کرده  اگه به دوران کودکی برگردم دوباره به زندگی لبخند میزنم مثل یه گل نوشکفته دنبال پروانه ها میکنم و دیگه هیچ پیشنهادی رو برای بازی کردن رد نمیکنم اگه بر میگشتم برفراز دشت ها و قله ها با پاهای کودکانه و با بال های زیبای کودکیم میدویدم و دوباره گلها رو بو میکردم و برای باز شدن غنچه گل تو باغچه دعا میکردم  آه ... چه روزای زیبایی بود . پاکه پاک ، آبیه آبی مثل دریا  اون روزا قلبامون وسیع بود مثل اقیانوس و آرزوهامون به وسعت آسمون بزرگ و دور ...  نمیدونم از کی بود که بچگی مو گم کردم ؟؟؟ شاید ...
30 ارديبهشت 1393

تولد تولد

  یک تکه بلور از جنس حضور / یک یاس سپید از رنگ امید / با هر چه وفاست از سوی خدا / همه تقدیم وجودتان باد تبریک دست خالی مرا با سخاوت بی حدت بپذیر تولدتان مبارک . . .   ملیکا و آوا جون تولدتون مبارک                                 از طرف دوستدار شما و آرزومند آرزوهایتان (امیرعلی و مامان زهراش ...
28 ارديبهشت 1393

هفته ای که گذشت

سلام و صد تا سلام خوب از اول هفته شروع کنیم که امیرعلی تمایلش به مهد رفتن کمتر شده یه روز که زنگ زدم مهد مربیشون میگه تازگی ها شیطون ترشده و حرف گوش نمیده تازه به بچه های کوچیکتر از خودش هم زور میگه( منم تو دلم گفتم راس میگه به بزرگتر از خودش زور بگه ) واسه همین یه وقتایی مجبور هستم جدی برخورد کنیم و منم هر روز مجبورم که به محض دیدن امیرعلی بهش بگم مامان جون خوبی امروز زنگ زدم مهد خاله زری و خاله شادونه گفتن امیرعلی پسرخوبیه بچه ها رو دعوا نمیکنه غذاشو کامل میخوره و از این نوع هندونه ها بلکه تکرار نکنه چهارشنبه شب هم که به مناسبت روز معلم دعوت داشتیم و فکر کنم این وسط فقط به امیرعلی خوش گذشت و امیرعلی که خودش عاشق خوانندگ...
21 ارديبهشت 1393

خدایا باغ وحش و از ما نگیر

این روزها عکسایه آیلین و امیرعلی(خاله ندا) منو میبره به گذشته امیرعلی خودم. خدایا بابت همه چیز شکرت :پسرک کوچک من ماشالا روز به روز داره بزرگتر میشه و من شاهد قد کشیدنشم شاهد شیطنت های جدیدش ، حرفهایه جدیدش و اینکه خیلی چیزها رو به خوبی  متوجه میشه دو روزی میشد که دل درد داشت دیروز به باباش میگه بابایی دلم درد میکنه منو میبری دکتر تا دلم خوب شه چند روز پیش تویه تاکسی یه پسره ازش پرسید مدرسه میری میگه نه مهدکودک میرم. ولی میخوام برم سرکار پول در بیارم از اینها که بگذریمممممممممممممممممم روز جمعه بود که تصمیم گرفتیم بریم بیرون اولش رفتیم تالاب میقان که چهار سالی میشد نرفته بودیم امسال بارندگی خدارو شکر خوب بود و دوستا...
9 ارديبهشت 1393

درهم

فونت زيبا ساز ادامه عید دیدنی خونه دایی- امیرمهدی-امیرعلی- هانا   و همچنان کمک های بی دریغ امیرعلی   از هفته پیش هوا خیلی خوب شده میشه بعداز ظهری بچه رو برداری ببری پارک و امیرعلی که منتظر می مونده تا صدای بچه ها که توی محوطه بازی میکنن رو بشنوه و بگه مامان بچه ها دارن بازی می کنن زود باش بریم بیرون پیش بچه ها و موهایه کوتاه شده امیرعلی توسط باباجون بدون هماهنگی و خون دل خوردن بنده که آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بچه ام زشت شده کی جرات کنه اعتراض کنه   و در آخر هم کیانی و امیرعلی و باز هم دعوا بر سر بابا جون(جیگر عمه ماشالا)     ...
30 فروردين 1393