امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

بافتنی امیرعلی

دست خاله حلیمه درد نکنهههههههههههه البته دکمه هاشو نخریدم با دکمه قشنگ تر هم میشهههههههههههههههه جیگر مامان ماشالا چقدر هم بهش میاد ...
19 آذر 1393

خبرای جدید

سلام بر دوستای گلم اومدیم با عکسایه تولد بابایی و تولد پایار پسردایی امیرعلی هفته پیش پنج شنبه تولد بابایی بود و یه تولد خودمونی گرفتیم البته دوست بابایی و خانومش بودن جایه همه خالی کلی خندیدیم   روز جمعه هم پایار به دنیا اومد ای جیگرشو (ماشالا) امیرعلی رفته به زن داییش میگه زن دایی دیگه تو شکمت نی نی نداری و اینم عکس آخر از بس امیرعلی سرش تو گوشم منه گوشیمو نابود کرده ما هم رفتیم یه دونه دسته بازی و یه سی دی واسش گرفتیم حال مگه تکون میخوره یه سره میشینه بازی میکنه ...
16 آذر 1393

تغییر اتاق

بابا این محل کار ما همیشه در حال تغییر وتحول از نظر نمای اتاقاس پارسال شهریور بود که بین اتاق ما و اتاق کناری یه در زدن هفته پیش کل دیوارو خراب کردن و یکی شد وخلاصه از هفته پیش درگیر بنایی بودیم و ما هم حمال مشغوی مرتب کردن فایل و کمد و ....   روز چهارشنبه امیرعلی به جای رفتن به مهد پیش مامانش و اومد فقط این یکی رو کم داشتم که آقا بشه ناظر ولی خودمونیم اتاقمون خوشگل شد ...
10 آذر 1393

عجب هفته ای بود

هفته پیش بود که خبر رسید یه عده از فامیلامون تصادف کردن و خلاصه چند روزی درگیر کارای اونا بودیم و خدا روشکر تلفات جانی نداشت همون روز پسرداییم تو مدرسه میخوره زمین ودماغش زخمی میشه روز بعدش طفلکی زن داداشم پاش پیچ میخوره و مچ پاش ترک برمیداره حالا پاش تو گچه تنها نقطه مثبت ماجرا اینکه امیرعلی با دیدن پای گچ گرفته زن داییش یه جورایی آتش بس اعلام کرد و با کیان سرسازگاری پیدا کرد روز جمعه هم امیرعلی از صبح حالش بد بود و تب کرده بود بردیم دکتر استامینوفن داد شب تبش خیلی زیاد شد و تو خواب حالش بد شد ما رو میگی خدا نصیب گرگ بیابون نکنه از ترس داشتیم میمردیم بردیمش بیمارستان همونش تا 4 صبح اسیر شدیم بلکه تبش بیاد پایین دیروز...
2 آذر 1393

تاسوعا و عاشورا

بابا بزرگ امیرعلی روز عاشورا نذر داشت و ما هم راهی خونه پدرشوهر شدیم امیرعلی که کلی ذوق داشت ازهمون لحظه ورود بازی رو شروع کرد با وجود اینکه هوا بارونی بود بیخیال بازی توی حیاط نمیشد منم سرما خورده بودم اصلا حوصله نداشتم تنها عکسی که انداختم زمان گشتن گوسفند بود ...
18 آبان 1393

نمایشگاه هنرهای دستی در اراک

بعد از اوایل سال 85 که درسمون تموم شد منم دیگه دوستامو ندیدم تا دو سه سال پیش که یکیشونو دیدم و متوجه شدم که اراک زندگی میکنه تعطیلات عید نوروز هم راهی دره شهر شدیم و نفر دومو دیدم خلاصه تا هفته پیش که یکی دیگه از دوستام خبر داد که میخواد بیاد اراک نمایشگاه هنرهای دستی ما هم ذوق زده رفتیم به  دیدار دوست امیرعلی و خاله کتی   ...
4 آبان 1393

بچه ها رفتیم شمال

دوستان گلم سلام فعالیتم خیلی کم شده باید فعال تر شم تازه حوصله عکس انداختن هم ندارم 1- خدمتتون عرض کنم که امیرعلی رو بردمش شهرموشها رو ببینه مثلا ذوق کنه هیچی ذوق نکرد حال ما رو هم گرفت خوب خوشش نیومد منم خوشم نیومد فکر میکردم فیلمش شاد باشه تازه آخر فیلم از صدای نعره زدن گربه ها بچه از ترس چسبیده بود به صندلی 2- جمعه قبلی هم واسه ناهار رفتیم اطراف اراک زد و یه چوپان با گوسفنداش نزدیکایه ما اطراق کردن حالا امیرعلی هم پر حرف ول کردن طرف نبود میگفت بابا بزرگ من هم گوسفند داره . تازه گاو و گوساله هم داره تو نداری؟ بابابزرگم من تفنگ داره چرا تو نداری؟ بابابزرگ من تراکتور داره خلاصه دارایی بابابزرگشو کشی...
27 مهر 1393