هفته ای که گذشت
سلام و صد تا سلام
خوب از اول هفته شروع کنیم که امیرعلی تمایلش به مهد رفتن کمتر شده
یه روز که زنگ زدم مهد مربیشون میگه تازگی ها شیطون ترشده و حرف گوش نمیده تازه به بچه های کوچیکتر از خودش هم زور میگه( منم تو دلم گفتم راس میگه به بزرگتر از خودش زور بگه ) واسه همین یه وقتایی مجبور هستم جدی برخورد کنیم
و منم هر روز مجبورم که به محض دیدن امیرعلی بهش بگم مامان جون خوبی امروز زنگ زدم مهد خاله زری و خاله شادونه گفتن امیرعلی پسرخوبیه بچه ها رو دعوا نمیکنه غذاشو کامل میخوره و از این نوع هندونه ها بلکه تکرار نکنه
چهارشنبه شب هم که به مناسبت روز معلم دعوت داشتیم و فکر کنم این وسط فقط به امیرعلی خوش گذشت
و امیرعلی که خودش عاشق خوانندگیه و محو تماشای خواننده برنامه
محوطه آموزشکده دختران
و سر میز شام
روز جمعه که اولش قرار بود بریم کاشان که لحظه آخر همسر گرام نظرشون عوض شد و بازم باغ وحشخودش عشق حیوونه فکر میکنه همه حیوونو دوست دارن
بیخیال همینشم غنیمته
امیرعلی عاشق بلاله
چند وقتی میشد هوایه بلال کرده بود و میگفت مامان از اونا میخوام که باباجون واسم خرید منم گاز زدم(اسمشو فراموش کرده بود) منم گفتم باشه مامان صبرکن فصلش نزدیکه
امیرعلی و تقلید از بابایی: میخواد آتیش درست کنه(سنگ =زغال، آب=نفت ، چوب تو دستش=سیخ)
و خدا رو شکر بعد از این همه باغ وحش رفتن بالاخره نتیجه داد و امیرعلی ترسش ریخت
یه صحنه جالب که حیف شد و نتونستم عکس بندازم :امیرعلی در حال پفک دادن به آهوها بود که یه بچه هم سن و سال خودش اومد و دست کرد تو جلد پفک و یه دونه برداشت ماها فکر کردیم اونم میخواد به آهو ها بده که راهشو گرفت و شروع کرد به خوردن پفک
ما رو میگی از خنده داشتیم غش می کردیم
خدایا به من کمک کن تا کودکم را همانگونه که تو مارا هدایت میکنی کمک کنم ،
خدایا به من این توانایی را بده تا فقط صورت معصوم وشیرین او، برق چشمهایش، عشقی که در لبخندهایش موج میزند، محبتی را که در دستانش وجود دارد، ودل پاک بی گناهش را ببینم ، خدایا بگذار تا از طریق من کودکم نیز، طعم عشق بی انتهای تو را بچشد،
شاید کودکم از راه عشق تو امیدتورا هم بدست بیاورد.
خدایا این فرشته معصوم اول از آن تو می باشد وسپس فرزند من ، پس به او این فرصت را بده تا عشق به تو و رحمت تورا با جان و قلب خود درک کند وبفهمد که عشق تو نگهدار وپشتیبان همیشگی اوست.