امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

یادی از گذشته (وقتی که خاله فایی نی نی بود)

امروز دلم هوای بچگی خاله  فایی رو کرده بود گفتم با نوشتن این پست  یه تجدید خاطره کنم کلاس چهارم که بودم خدا به ما یه خواهر داد قبل از به دنیا اومدنش همیشه میگفتم من یه خواهر میخواهم به دنیا که اومد گفتم باید اسمشو فاطمه بذاریم که بشیم  فاطمه زهرا هر کسی که میپرسید اسم خواهرت چیه میگفتم فاطمه زهرا به خاطر کار مامانم مجبور شدم شیفت مقابل مامانم باشیم تا از فایی کوچولو مواظبت کنم تا وقتی که من ازدواج کردم بغل من میخوابید میگفت آجی پشتتو به من  کن (به پهلو بخواب)تا بتونه پاهاشو روی من بندازه و بعدش بخوابه چند وقت پیش فیلم عروسی داییم و گذاشتیم فاطمه 4 یا 5 سالش بوده که میرقصید با اون لباسهای خوشگلش به شوهرم گفتم این...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام به همه این روزا گل پسری راه رفتنش بیشتر از قبل شده و در مقابل چهار دست و پا رفتنش کمتر شده تمرکزش بیشتر شده فقط من موندم چرا میریم بیرون میترسه راه بره دست شو میگیرم اما خودش به تنهایی نمیره و جیغ میزنه مامانی فدات یه روزایی خیلی اذیت میشم از سرکار که میام دلم میخواد استراحت کنم اما تو با بهونه گیری هات و شیطونی هات نمیذاری من استراحت کنم از یه طرف هم دلم به حال تو میسوزه که نمیتونم خیلی باهات بازی کنم غروب که میشه میبرمت پارک دیروز از خواب بیدار شدی شروع کردی به گریه کردن مگه ساکت میشدی اشاره میکردی که ببرمت بیرون دیدم فایده نداره لباس پوشیدم و رفتیم پارک تا وقتی که هوا تاریک شد بازی میکردی یه دوست پیدا کردی اسمش علیرضا ...
13 ارديبهشت 1391

و این چند روز تعطیلی

این چند روزه رو مهمون داشتیم دایی مامانی به همراه خانواده (زن دایی هم زن دایی مامانه هم عمه امیر علی) امیر علی در بغل حسین پسردایی مامانی و پسرعمه خودش امیر علی آماده رفتن به مهمانی امیر علی و کیمیا امیرعلی و ددر کلی بازی کد و بعدش گرفت خوابید نفس مامان ناهار نخورده خوابید غذا هم واسش نموند. امیر علی و بابا جون بنده خدا بابا جون کارش فقط دنبال امیرعلی دویدنه امیر علی دست به دست بابایی و حسین در حال رفتن به پارک آخرین عکس و اینم سه وروجک این امیر محمد آخر شیطونیه همیشه عکسا رو قبل از آپلود فراموش میکنم در جهت مناسب بچرخونم ایندفعه هر کدوم از یک زاویه شد     ...
9 ارديبهشت 1391

عکس های پسر کچل شده

جیگر مامان می خواستم مای بیبی شو عوض کنم اینجا هم قبل از کچل شدنشه چه خوابی. حیف که بعد از این عکس وقتی که میخواستم لباساتو بپوشم که ببرمت خونه مامان جون از خواب بیدار شدی راستی بعد از این عکس بود که از لبه تخت افتاد پایین پا تختی رو میذارم روشو بالش میذارم که یه وقت نیفتی آخه مامان جون سمت دیوار نمیخوابی به علت اینکه فقط از یه طرف شیر می خوری اگه بفهمی اون طرفی نصفه شب چه گریه و زاری راه میندازی بوسسسسسسسسسسسسسسسسس واسه امیرعلی جونننننننننننننننن ...
2 ارديبهشت 1391

پسری کچل شده

امیرعلی ماشالا رشد موهای سرش خیلی زیاده یه چند وقتی بود که می خواستیم موهاشو کوتاه کنیم از اونجا که زیر دست آرایشگر واینمیسه مثل دفعه های گذشته خودمون دست بکار شدم(من و مامان جون) مامانم گفت با ماشین بهتر میشه کوتاهش کرد یک دفعه به خودمون اومدیم دیدم چقدر از موهاشو کوتاه کردیم انگار میخواد بره سربازی بابایی که اومد گفت دستتون درد نکنه ولی انگار که امیرعلی نیست عوض شده اما دایی ها و بابا جون خوششون نیومد می گفتن خیلی کوتاه شده چند تا عکس دیگه رو ببینید تا عکس کچل شدنشو بعدا واستون میذارم امیرعلی قبل از کوتاه شدن موهاش جیگر مامان رفتیم زیارت یه امامزاده اصلا خوش نگذشت آخه بارون می بارید و هوا سرد شد این موشو واسش خریدیم چقد...
30 فروردين 1391

بالاخره یاد گرفتی که می تونی راه بری

فونت زيبا ساز از وقتی که امیرعلی یک سال و دو ماهه شد بابا جون (بابایی مامانی)یادش داد که یا علی بگو و پا شو بعد تشویقش میکرد و میگفت هوراااااااا . آفرینننننننننننن به همراه دست زدن اونم حالا تا میگیم یاعلی دستشو میزنه به زمین و پا میشه و شروع میکنه به دست زدن و هورا کشیدن و به ما نگاه میکنه یعنی شما هم دست بزنید حالا میتونه خودش باید به سمت ما پاهاشو گشاد میذاره و دستاشو باز تا بتونه خودشو کنترل کنه فقط من دلم میخواد هرچه زودتر بطور کامل راه بره یعنی چهار دست و پا رو بطور کلی بذاره کنار و فقط راه بره عزیز دل مامانی امروز صبح که داشتیم حاضر میشدیم یه لحظه غافل شدم نشستی لبه تخت چنان با پش...
23 فروردين 1391

عکسهای مسافرت

امیرعلی و بابایی در پاسارگاد کنار آرامگاه کوروش کبیر جیگر طلا  در خوابگاه شیراز امیرعلی و دایی امین در دریای خلیج فارس (بوشهر) مابقی رو میخوای ببینی برو به ادامه مطلب تخت جمشید امیرعلی در حال ذوق کردن در کشتی گشت دریایی بوشهر همره با موسیقی امیرعلی و بابایی سوار بر اسب در نقش رستم دشت سبز در جاده بوشهر جاده بوشهر  اولش فقط کوه بود بعد یه دشت سبز و بزرگ  امیرعلی در دریایی خلیج فرس بندرگناوه خوابگاه بوشهر امیرعلی و بردیا. امیرعلی عاشق بچه هاست دوست داره باهاشون بازی کنه  چقدر این سایتهای آپلود عکس اذیت می کنن همش پیغام خطا کلافه شدم از خیرش گذشتم به همین عکسا ا...
20 فروردين 1391

اولین پست سال 91

با عرض سلام و تبریک سال نو خدمت همه دوستان ایشالا سالی خوب و خوش داشته باشیم ما اومدیم با یه تاخیر 19 روزه ای از همه دوستان تشکر میکنم بابت اینکه مارو به یاد داشتن و با نظراتشون خوشحالمون کردن الان خیلی خسته ام و خوابم میاد آخه خستگی مسافرت هنوز از تنم بیرون نرفته خلاصه وار واستون مینویسم تا بعدا که سر حال بیام قبل از سال رفتیم عروسی دخترخاله مامانی بعدش با خانواده دایی ها و مامان جون و بابا جون اینا رفتیم به سمت شیراز و بوشهر و بندر گناوه جای همه خالی خیلی خوش گذشت دریا رو بگو عجب حالی داد بعدش هم رفتیم ولایت بابایی دیروز که سیزده بدر بود ما توی جاده بودیم تا خودمونو برسونیم که امروز و بیایم سرکار بعد از شش ماه عمه شه...
14 فروردين 1391