امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

عروسی آی عروسی

  اگه خدا بخواد فردا عروسی دایی رضاست و همه یه جورایی سرگرم کاراشون هستن ما هم سرمون خیلی شلوغه ایشالا که همه چی به خوشی انجام بشه ایندفعه با ماجراهای عروسی بر میگردم اینو بگم که گل پسر ما تا صدای ضبط بلند میشه میره وسط و شروع میکنه به نانای کردن و به همه اشاره میکنه که شما دست بزنید ...
22 آبان 1391

سلام بر نی نی های در راه

یک خبر خوب خوب زن دایی جونم رفت سونوگرافیشو انجام داد نی نی زن دایی یه گل پسره مثل خودم اگه گفتین اسمش چیه آقا کیان اگه خدا بخواد آخرای اسفند یا اوایل فروردین به دنیا میاد و منو از تنهایی در میاره پسردایی جونم منتظرتیم   امسال سال پربرکتیه از جهت نی نی دار شدن و در واقع شروع سروصدای بچه ها وقتی همه دور هم جمع میشن                      زن دایی مامانی یه دختر خانوم ناز فکر کنم اسمش هانا باشه عمه امیرعلی یه گل پسری به اسم محمد طه به احتمال زیاد دختر عمه امیرعلی اونم یه گل پسر ناز که فعلا اسم نداره و بالاخره زن دایی...
7 آبان 1391

عکسهایی از گل پسری

امیرعلی در مراسم حنابندان دختر خاله مامانی. وسط جمعیت دستمال به دست که کردی برقصه فسقلی مدرسه دخترونه دیده و با دخترا دالی بازی میکنه.جلوی در مدرسه با سرد شدن هوا کفش نو واسش خریدم.ساعت 9 صبح روز 5شنبه از خواب بیدار شد و رفت سراغ کفشاش بعدش هم که داده به من براش بپوشم. پسر خوشتیپ ما تیپ زده که با مامان بره بانک                     و بالاخره عکس های امیرعلی در حمام ایشالا همیشه سلامت و سرافراز باشی ...
6 آبان 1391

عکس

                  از عمه شهناز بگم که دانشگاه قبول نشده و تا زمان خسته شدنشون دایه امیرعلی می باشند از امیرعلی بگم که چه قشنگ میگه عمه این روزا امیرعلی کلماتی که ما بکار میبریم رو تکرار میکنه و یاد میگیره فدات بشم که یه دونه دیگه دندون داره در میاد دیشب اولین کفشتو که یه لنگشو گم کردی رو در آواردم که باهاش سرگرم بشی آخه نمیذاشتی مامان نماز بخونه و جیغ میزدی(به همراه گریه) چه ذوقی میکردی توی پاهات نمیرفت(هزار ماشالا) پشتشو خوابوندم و توی پات کردم جای همه خالی یه روز رفتیم یه جای سرسبز و باحال 20 کیلومتری اراک که کلی ماهی داشت امیرعلی اولش از این دیدن این ...
2 آبان 1391

تبریککککککککککککککک

تبریک میگمممممممممممم بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا اگه گفتین چرا؟ بعد از گذشت یک سال 9 ماه از تلاش بی دریغ ما برای گریه نکردن  امیرعلی هنگام حمام آن هم با شدت زیاد و دور از جون چیزی شبیه خودکشی  خودش به این نتیجه رسید که ما که کارمونو میکنیم و میبریمش حموم پس نباید گریه کنه هفته پیش که بردمش حموم بدون گریه لباسشو در آوارد و لیفو دادم به دستش خودش رفت زیر دوش وایساد و اشاره کرد که صابون بدم بهش و شروع کرد به لیف کشیدن از شدت خوشحالی جیغ زدم و همسری رو صدا زدم. خودش میرفت زیر دوش و دستشو میگرفت بالا دیروز که بردمش حموم از ترس اینکه نکنه یادش رفته باشه و قیامت به پا کنه آروم لباسشو درآواردم هنوز وارد حموم نش...
29 مهر 1391

فدای تو

دوست دارم عاشقتم فدات بشم مامان و ببخش چون 8 ساعت از روز کنارت نیستم و وقتی میام خونه من خسته و تو خوابت میاد مامان فدای اون شیرین کاریهات بشه دیشب بعد از اینکه شامتو خوردی اومدی کنارم و دستتو حلقه کردی انداختی دور گردنم میخواستم قورتت بدم بعدشم که رفتیم خونه باباجون پابه پای ما که به مامان جون کمک میکردیم شما هم کمک میکردی ایشالا همیشه سلامت و سرافراز باشی فونت زيبا ساز ...
25 مهر 1391

مامان دانشجو شد

بعد از گذشته 6 سال از فارغ التحصیل شدنم امسال تصمیم گرفتم ارشد شرکت کنم و البته رشته ای که شرکت کردم متفاوت بود با رشته کارشناسی ام(میکروبیولوژی کجا و مدیرت تحول کجا). خوب خدا رو شکر قبول شدم. چهارشنبه رفتم واسه ثبت نام نصف و نیمه انجام شد آخه معلوم نشد ورودی مهر هستم یا بهمن. ایشالا که بتونم بخوبی همه درسامو پاس کنم.  
22 مهر 1391

شیرین کاری

سلام به همه این فسقلی ما روغن های مامان جونو از کارتن در آوارده و خودش به این صورت روی میز گذاشته اون موقع که میخواستیم سوار روروک بشه نمیشد حالا که ماشالا مرد شده دوست داره سوار روروک بشه فدات اون خنده هات عزیز دل مامان این یه ماهی میشد که یبوست داشت طفلکی خیلی اذیت شد دکتر گفت روده اش کم کاره و از خوردن بعضی چیزا مثل لبنیات و شیرینی و موز منع شده ایشالا که دیگه مشکلی پیش نمیاد فسقلی جونم هنوز نمیتونه یه جمله کوتاه بگه فعلا تو کار تک کلمه ایه گوجه،شیشه،عمه،شکر از دایره لغات جدید امیرعلیه آخیش من مشکل آپلود کردن عکس و با نی نی وبلاگ داشتم آخه هر کاریش میکردم بازم پیغام حجم و فرمت و میداد واسه همین از سای...
15 مهر 1391

عجب شهریوری بود امسال

از شهریور ماه بگم ماه عروسی از اول ماه عروسی بود تا آخر ماه ایشالا که همیشه عروسی باشه ولی زیادیش هم خوب نیست خسته شدیم هر شب حاضر بشیم و آخر شب خسته و کوفته بیایم خونه و آز همه بدتر آرایش پاک کردنه شهریور ماه با عروسی شروع شد از هشتم تا چهاردهم هم رفتیم زنجان و پشت سرهم عروسی تا آخر شهریور امیرعلی که عاشق نانای کردنه تا میگفتیم امیر بدو بیا میخوایم بریم عروسی  نانای کنیم بدوبدو می اومد تا لباساشو بپوشم اولین عروسی دست منو میگرفت که بریم وسط.خودش می رقصید و منم کنارش بودم. اما عروسی های بعدی دیگه کاری به کار من نداشت و خودش میرفت. یکی از حنابندون های که رفتیم همه میگفتن رفتی خونه واسش اسفند دود کن خلاصه به امیرعلی که کل...
1 مهر 1391