عجب شهریوری بود امسال
از شهریور ماه بگم ماه عروسی
از اول ماه عروسی بود تا آخر ماه ایشالا که همیشه عروسی باشه ولی زیادیش هم خوب نیست خسته شدیم هر شب حاضر بشیم و آخر شب خسته و کوفته بیایم خونه و آز همه بدتر آرایش پاک کردنه
شهریور ماه با عروسی شروع شد از هشتم تا چهاردهم هم رفتیم زنجان و پشت سرهم عروسی تا آخر شهریور
امیرعلی که عاشق نانای کردنه تا میگفتیم امیر بدو بیا میخوایم بریم عروسی نانای کنیم بدوبدو می اومد تا لباساشو بپوشم
اولین عروسی دست منو میگرفت که بریم وسط.خودش می رقصید و منم کنارش بودم. اما عروسی های بعدی دیگه کاری به کار من نداشت و خودش میرفت.
یکی از حنابندون های که رفتیم همه میگفتن رفتی خونه واسش اسفند دود کن
خلاصه به امیرعلی که کلی خوش گذشت اشالا که همیشه خوش و خرم باشی عزیز دل مامانی
از شیطونی هات بگم که ماشالا من دیگه کم میارم و یه وقتایی کاری با کارت ندارم تا جایی که بابایی صداش در میاد و میگه نذار این کارو بکنه
ولی مامانی منو ببخش چون یه وقتایی هم دعوات میکنم