بدون عنوان
سلام به همه
این روزا گل پسری راه رفتنش بیشتر از قبل شده و در مقابل چهار دست و پا رفتنش کمتر شده
تمرکزش بیشتر شده
فقط من موندم چرا میریم بیرون میترسه راه بره دست شو میگیرم اما خودش به تنهایی نمیره و جیغ میزنه
مامانی فدات یه روزایی خیلی اذیت میشم از سرکار که میام دلم میخواد استراحت کنم اما تو با بهونه گیری هات و شیطونی هات نمیذاری من استراحت کنم از یه طرف هم دلم به حال تو میسوزه که نمیتونم خیلی باهات بازی کنم
غروب که میشه میبرمت پارک
دیروز از خواب بیدار شدی شروع کردی به گریه کردن مگه ساکت میشدی اشاره میکردی که ببرمت بیرون دیدم فایده نداره لباس پوشیدم و رفتیم پارک تا وقتی که هوا تاریک شد بازی میکردی
یه دوست پیدا کردی اسمش علیرضا بود اون سراغ هر وسیله ای که میرفت تو هم جیغ میزدی که منو ببر اونجا
خلاصه با مامانش هم دوست شدیم مامانش گفت فردا هم همین ساعت میای پارک؟گفتم ببینم اگه بتونم میام
این روزا مشغله فکری من مجریگریه
آخه از محل کارمون میخوان با خانواده دعوت کنن به من گفتن که مجری برنامه بشن حالا کلی مطالب جمع کردم و استرس دارم
دیروز تو خونه اجرا میکردم امیرعلی می خندید فکر میکرد دارم میخندونمش
میترسم اون روز بهونه بگیری منم که نمیتونم تو رو بغل کنم
واسم دعا کنید که خوب اجرا کنم آخه خیلی وقته که مجری نشدم