امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

گل پسر من امیرعلی

ماشالا هزار ماشالا

جیگر طلای مامان فقط کافیه بذاریمش روی مبل سریع از مبل بالا میره تا با کلید برق بازی کنه و اونو خاموش و روشن کنه یا اینکه بریم سمت گوشی تلفن مثل برق و باد خودشو میرسونه یاد گرفته که با انگشت اشاره دکمه ها رو فشار بده مگه میتونیم 1 دقیقه با آرامش با تلفن صحبت کنیم. عکسشو بعداً میذارم یعنی تا حالا نشده که ازش عکس بگیرم. مامانی فدای تو گل پسر   ...
19 دی 1390

روز تولدتومیلادعشق پاکه/برای شکراین روزپیشونیم به خاکه

فونت زيبا ساز امیر علی جان تولدت مبارک امروز سالروز ورود فرشته کوچولوی ما امیرعلی به زندگیمونه خدایا بابات همه چیز ازت ممنونم خدایا هزاران هزار بار شکر میگویمت امیرعلی از خدا میخوام  همیشه موفق و سلامت باشی. و خداوند عمر با عزت و سربلندی بهت بده مامانی قرار شده اگه خدا بخواد جشن تولد و بعد از ماه صفر بگیریم راستی دندون چهارمت هم داره در میاد.قربون خودت و دندونای خوشگلت برم عزیز دلم ایشالا صد ساله بشی       ...
18 دی 1390

خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنود باشی ما رستگار

سلام یه چند وقتی بود که اوضاع بر وفق مراد نبود این روزا بره بر نگرده پاک اعصابمون به هم ریخت ایشالا دیگه پیش نیاد خدایا کمکمون کن بگذریم امیرعلی جون مامانی  به امید خدا چیزی نمونده که 1 ساله بشی(4 روز مونده) همه میگن جشن تولدشو بعد از ماه صفر بگیر احتمالا همین طوری بشه چون نه آمادگی شو داریم ونه دلم می خواد توی ماه صفر بگیریم. خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنود باشی ما رستگار
13 دی 1390

خلاصه عکس های این چند هفته

امروز مامانی اصلا دل و دماغ ندارم خلاصه وار واست مینویسم نمیدونم علتش چیه عکسا یا خیلی دیر آپلود میشن یا اصلا آپلود میشن با کلی کلنجار رفتن اینارو تونستم واست بذارم امیرعلی در حرم حضرت معصومه مراسم شیرخوارگان حسینی:وقتی که 7ماهه باردار بودم و بستری شدم مامان این نی نی که اسمش فاطمه هست هم بستری بود و با هم دوست شدیم اتفاقی توی مراسم دیدمش اینم عکس نی نی نازش اینجا هم رفته بودیم مهمونی توی ولایت بابایی امیرعلی کرد میشود.امیرعلی و بابا جون(بابایی مامانی) امیر جونو و خاله فری(دختر خاله مامانی) جیگرم چه خنده ای امیرعلی و عمه شهناز در فرودگاه امام خمینی اینم محمد جواد بچه دختر عمه بابایی که رفتیم خونشون ا...
29 آذر 1390

دست دسی

فونت زيبا ساز سلام خدمت همه دست دسی کردن و از دیروز به خوبی یاد گرفتم از وقتی که وارد 11 ماهگی شدم  دستامو به هم نزدیک می کردم وانم فقط واسه یه بار اما از دیروز دارم دست دسی میکنم ار صدای به هم زدن دستام اولش تعجب میکنم ولی بعدش میخندم و ذوق می کنم     ...
23 آذر 1390

رفتم توی دوازده ماهگی

سلام به همه این روزا سرمون خیلی شلوغه آخه داریم به پایان ترم نزدیک میشیم و برنامه ریزی واسه امتحانات لازمه امیرعلی مامان جون امروز 3 روزه که وارد دوازده ماهگی شدی و چیزی نمونده که به امید خدا یک ساله بشی این روزا با صداهایی که از خودت در میاری می خوای نشون بدی که داری بزرگ میشی و همه چیزو میفهمی سومین دندونت هم به سلامتی داره در میاد. مامانی فدات این چند روزه خیلی اذیت شدی نمی دونم چرا اینقدر زود به زود سرما می خوری دل درد داشتی و اسهال شبا نمیخوابیدی تا صبح گریه میکردی ما هم که رفته بودم خونه بابابزرگت(بابای بابایی) همه رو خواب زده کردی و نگران دیشب که داشتم میبردمت دکتر چه تصادفی کردیم خدارو شکر ما مقصر نبودیم آخه بی انصاف بدج...
20 آذر 1390

چند تا عکس از شیرین کاریهای امیرعلی

سلام این روزا امیرعلی ماشالا به جونش فعالیتش خیلی زیاد شده من که کم میارم از بس از این و اون بالا میره مدام با کله میخوره زمین و بعدش گریه و اعصاب خوردی من و باباش و عمه شهنازش و و مابقی ... چند روز پیش که داشتم لباسارو داخل کشو میذاشتم من هر چی لباس تا میکردم این فسقلی در می آوارد و مینداخت روی زمین پاشو گذاشت روی  کشو می خواست بره روی اون که یکدفعه پاش لیز خورد صحنه خیلی خنده داری بود حیف که نتونستم ازش عکس بگیرم   غذا که می خوریم خدا نکنه من دهن خودم بذارم و دهن امیر جون نذارم میگه هه یعنی منم می خوام مامانی عاشقتم       اینم چند تا عکس محتویات کیف مامانو خالی کردن آویزون شدن از ه...
1 آذر 1390

3 روز مونده تا پایان 10 ماهگی

امروز که 14 آبانه 3 روز مونده تا ده ماهگی رو تموم کنم و وارد یازده ماهگی بشم(ایشالا) مامانی از دیروز بهم پنیر داد و ناهار آبگوشت با نون سنگک خوردم (البته تیلیت شده) طبق چارتی که مرکز بهداشت پشت کارت واکسیناسیون داده از ده ماهگی میتونم پیش مامان و بابا کنار سفره بشینم عجب حالی میده از همه خوشمزه تر اینه که ماهی خور هم میشیم این روزا فعالیتم هزار ماشالا بیشتر از قبل شده دلم میخواد دستمو به همه چیز بزنم و وایسم سر پا و از هر چیزی که تو خونست سر در بیارم (جای انگشتام روی همه چیز میمونه واسه همین مامان مچمو میگیره و میگه باز تو رفتی سراغ فلان چیز)آخه بابا منم عضوی از خونمون هستم  و باید بدونم چی داریم و چی نداریم سوار...
14 آبان 1390

این دفعه هم عروسی

فونت زيبا ساز جای همه خالی ما باز هم رفتیم عروسی عروسی پسرعمه و دختر عمه بابایی (فکر کنم این آخرین عروسی باشه یعنی حالا حالاها دیگه عروسی نداشته باشیم) خیلی خوش گذشت امیرعلی چه عروسی چه حنابندان از اولش خواب بود تا آخرش انگار صدای ارگ واسش لالایی بود. از اونجا که یک دفعه هوا سرد شد همه سرما خوردیم امیر جونم کلی اذیت شد دیروز حالش بدتر شد و مجبور شدم دوباره ببرمش دکتر خدا رو شکر امروز بهتر شده   راستی یه خبر خوب،  دارم دنون در میارم و نانای کردن و یادگرفتم(در نه ماهگی و ١٥ روزگی) اینم چندتا عکس میخوای ببینی بیا ادامه مطلب اینم از عکس امیرعلی و دوتا ...
11 آبان 1390