رفتم توی دوازده ماهگی
سلام به همه
این روزا سرمون خیلی شلوغه آخه داریم به پایان ترم نزدیک میشیم و برنامه ریزی واسه امتحانات لازمه
امیرعلی مامان جون امروز 3 روزه که وارد دوازده ماهگی شدی و چیزی نمونده که به امید خدا یک ساله بشی
این روزا با صداهایی که از خودت در میاری می خوای نشون بدی که داری بزرگ میشی و همه چیزو میفهمی
سومین دندونت هم به سلامتی داره در میاد.
مامانی فدات این چند روزه خیلی اذیت شدی نمی دونم چرا اینقدر زود به زود سرما می خوری دل درد داشتی و اسهال شبا نمیخوابیدی تا صبح گریه میکردی ما هم که رفته بودم خونه بابابزرگت(بابای بابایی) همه رو خواب زده کردی و نگران
دیشب که داشتم میبردمت دکتر چه تصادفی کردیم خدارو شکر ما مقصر نبودیم آخه بی انصاف بدجوری پیچید جلومون جلوی ماشین هم داغون شد فدای سرت مامانی ولی خودمونیم خیلی ترسیدم فرمونو ول کردمو تو رو چسبیدم که خدایی نکرده تو چیزیت نشه
خلاصه از همه اینا بگذریم امیر جونی داره مرد میشه
خدایا بابت همه چیز ازت ممنونم وصد هزار با شکر میگویمت.
هذا من فضل ربی