امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

گل پسر من امیرعلی

خونه تکونی

فلسفه عید و خونه تکونی چیه؟نمیدونم شاید میگن سال نو که میشه همه چیز تمیز و مرتب باشه گفتم پنجشنبه و جمعه رو که خونه ام کارامو شروع کنم روز پنجشنبه صبح با کمک خواهر شوهری و خواهری شروع کردیم به شستن پتو و ملافه ها امیرعلی اولش خوب بود اما یه کم که گذشت جیغ میزد که منم میخوام بیام توی آب تا کار ما تموم شد اونم توی آب بود خاله فایی امیرعلی رو گرفت و دمپا شلوار امیر جونی رو جمع کرد بشروع کردن به آب بازی حیف شد از بس استرس کارهارو داشتم که نتونستم ازش عکس بندازم خلاصه کلی جیغ زد تا مجبور شدیم دست از کار بکشیم بعد از ناهار خوابید و ما هم ذوق زده از اینکه تا بیدار نشده می تونیم مابقی کارهارو انجام بدیم اما زودتر از همیشه بیدار شد ...
6 اسفند 1390

بازم تب

سلام خدمت همه این چند روزه امیرعلی اصلا حالش خوب نبود اسهال و تب داشت معلوم نیست از چیه به سلامتی دندون ششم هم داره در میاد اولش فکر کردم این تب به خاطر دندونشه اما نه بدتر شد یه شب ساعت 4 بیدار شد و دیگه نخوابید کلی گریه کرد مجبور شدم سوار تابش کنم انگار که نه انگار ساعت 4 شبه خلاصه با هر ترفندی که بود خوابوندمش نفس مامان خیلی اذیت شد غذا که نمیخورد فقط شیر فعلا که راه نمیره یه کوچولو وای میسه و بعد می افته بابایی میگه باهاش تمرین کنید تا زودتر راه بیفته میخوام ایشالا واسه عید راه بره و منم دستشو بگیرم ایشالا ...
1 اسفند 1390

اومدم با عکس های تولد

 جیگر طلا تا سه چرخشو دید چقدر ذوق کرد مگه پایین می اومد.(کادو مامان جون مامان مامانی) بابایی دایی کیومرث به همراه امیر محمد دایی امین ابوذر پسرخاله مامانی بابا جون و دایی رضا بابایی هر جا کم میاره شروع میکنه به دست زدن مثلا داره میرقصه مابقی رو  بیا ادامه مطلب ببین   اینم بر و بچ دایی کیومرث(دایی مامانی)امیر محمد،فاطمه،سیاوش به همراه دایی امین امیرعلی جون و بابا جون کادوهای امیرعلی گل پسر سوار بر تاب (کادو بابایی) سیاوش توی تموم عکسا کنار ما نشسته ببین چه جوری به این  فشفشه ها نگاه میکنه نفس مامان تا چشمش به کادوهاش خورد صاف اومد وسطشون نشست و می خوا...
24 بهمن 1390

تولد

خدا رو شکر تولد امیرعلی به خوبی و خوشی برگزار شد. جیگر مامان با صدای زنگ خونه از خواب پرید و دیگه نخوابید واسه همین تا آخرش کلی نق زد . پاک اعصاب منو به هم ریخت فکرش و بکن بخوای به کارات برسی و اونم همش بهونه بگیره خوب حال آدم گرفته میشه نمیدونه به بچه برسه یا به کاراش. از اون روز امیر علی تا صدای آهنگ میاد یا دست دسی میکنه یا نانای عزیز دلم چنان دستاشو تکون میده و میچرخونه که انگار صدساله داره میرقصه پنجشنبه و جمعه خونه خاله و دختر خاله همسری که تهران هستن دعوت شدیم خیلی خوش گذشت جای همه خالی عکسای تولد و نتونستم بریزم توی کامپیوتر به محض ریختن واستون میذارم. روز خوش ...
17 بهمن 1390

نزدیک شدن به جشن تولد

اگه خدا بخواد داریم به روز جشن تولد امیرعلی نزدیم میشیم قرار شده پنجشنبه بگیریم بابایی میگه بعد از شام باشه من گفتم بعدازظهر بهتره حالا توافق کامل نشده که کی باشه به خواهرم و زن داداشا میگم استرس دارم بهم میخندن میگن آخه چرا خوب استرس دارم دیگه ایشالا به خوبی و خوشی برگزار بشه برمیگردم با عکسای تولد امیرعلی اینم چند تا عکس از شیرین کاریهای امیرعلی   و خدا روشکر داره عادت میکنه به وانش و حموم رفتن.. کلی آب بازی میکنه فقط وقت شامپو زدن صداش در میاد با همکاری مادربزرگش (مامان بابایی) داریم حمومش میدیم         ...
1 بهمن 1390

و اما عکس های این چند روزه

جیگر مامان یاد گرفته بره پشت تلویزیون و سیم هارو بکشه فکر کرده ما زرنگ تریم ما هم تلویزیونو بیشتر به دیوار نزدیک کردیم تا دیگه نتونه بره جیگر طلا سوار بر کامیونش یه لحظه غافل شدن از امیرعلی نتیجه آن داغون شدن تلفونه یاد گرفته دوشاخه رو از پریز بکشه دوشاخه زیر پاشه ...
1 بهمن 1390

بدون عنوان

از جمعه گذشته عمه شهناز رفت و مادر بزرگت اومده پیشت باهاش غریبی میکنی و هنوز به هم عادت نکردیدن واسه هر دوتاتون سخت میگذره تو که ماشالا  جنب و جوشت زیاده و مادربزرگت که از پس تو بر نمیاد اعصاب خوردیش مونده واسه من پنجمین دندونت هم به سلامتی لثه بالایی رو شکافته و داره در میاد روز پنجشنبه بردمت واسه واکسن ١ سالگی گفت برو سه شنبه بیا دیروز ساعت ١١ بردمت میگه خانم دیر اومدی گفتم تا برم مرخصی بگیرم و بیام همین میشه خیلی راحت میگه برو هفته بعد بیا سه شنبه تعطیله تماس بگیر ببین چه روزی میزنیم که جا نمونید .عجبببببببببببببببببببببببببب  
28 دی 1390

ماشالا هزار ماشالا

جیگر طلای مامان فقط کافیه بذاریمش روی مبل سریع از مبل بالا میره تا با کلید برق بازی کنه و اونو خاموش و روشن کنه یا اینکه بریم سمت گوشی تلفن مثل برق و باد خودشو میرسونه یاد گرفته که با انگشت اشاره دکمه ها رو فشار بده مگه میتونیم 1 دقیقه با آرامش با تلفن صحبت کنیم. عکسشو بعداً میذارم یعنی تا حالا نشده که ازش عکس بگیرم. مامانی فدای تو گل پسر   ...
19 دی 1390

روز تولدتومیلادعشق پاکه/برای شکراین روزپیشونیم به خاکه

فونت زيبا ساز امیر علی جان تولدت مبارک امروز سالروز ورود فرشته کوچولوی ما امیرعلی به زندگیمونه خدایا بابات همه چیز ازت ممنونم خدایا هزاران هزار بار شکر میگویمت امیرعلی از خدا میخوام  همیشه موفق و سلامت باشی. و خداوند عمر با عزت و سربلندی بهت بده مامانی قرار شده اگه خدا بخواد جشن تولد و بعد از ماه صفر بگیریم راستی دندون چهارمت هم داره در میاد.قربون خودت و دندونای خوشگلت برم عزیز دلم ایشالا صد ساله بشی       ...
18 دی 1390