تولد
خدا رو شکر تولد امیرعلی به خوبی و خوشی برگزار شد.
جیگر مامان با صدای زنگ خونه از خواب پرید و دیگه نخوابید واسه همین تا آخرش کلی نق زد . پاک اعصاب منو به هم ریخت فکرش و بکن بخوای به کارات برسی و اونم همش بهونه بگیره خوب حال آدم گرفته میشه نمیدونه به بچه برسه یا به کاراش.
از اون روز امیر علی تا صدای آهنگ میاد یا دست دسی میکنه یا نانای
عزیز دلم چنان دستاشو تکون میده و میچرخونه که انگار صدساله داره میرقصه
پنجشنبه و جمعه خونه خاله و دختر خاله همسری که تهران هستن دعوت شدیم خیلی خوش گذشت جای همه خالی
عکسای تولد و نتونستم بریزم توی کامپیوتر به محض ریختن واستون میذارم.
روز خوش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی