امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره

گل پسر من امیرعلی

خونه تکونی

1390/12/6 9:32
نویسنده : مامان زهرا
457 بازدید
اشتراک گذاری

فلسفه عید و خونه تکونی چیه؟نمیدونم شاید میگن سال نو که میشه همه چیز تمیز و مرتب باشه

گفتم پنجشنبه و جمعه رو که خونه ام کارامو شروع کنم

روز پنجشنبه صبح با کمک خواهر شوهری و خواهری شروع کردیم به شستن پتو و ملافه ها

امیرعلی اولش خوب بود اما یه کم که گذشت جیغ میزد که منم میخوام بیام توی آب تا کار ما تموم شد اونم توی آب بود خاله فایی امیرعلی رو گرفت و دمپا شلوار امیر جونی رو جمع کرد بشروع کردن به آب بازی

حیف شد از بس استرس کارهارو داشتم که نتونستم ازش عکس بندازم

خلاصه کلی جیغ زد تا مجبور شدیم دست از کار بکشیم بعد از ناهار خوابید و ما هم ذوق زده از اینکه تا بیدار نشده می تونیم مابقی کارهارو انجام بدیم اما زودتر از همیشه بیدار شد

شب هم از شدت خستگی فکرشو بکنید خونه به هم ریخته رو ول کردم و رفتیم خونه مامانم اینا و از اونجا هم رفتیم خونه دایی وسطی و با اون خستگی نشستیم فیلم عروسی دیدین

فرداش از ساعت 11 امیرعلی رو فرستادم خونه مامانم اینا تاساعت 6 و نیم وقتی که همه کارا تموم شد (البته ریزه کارها مونده) وارد خونه که شد چه ذوقی میکرد جیغ میزد دست دسی میکرد

اینو هم بگم که جدیدا بعضی حرفارو بعد از گفتن ما تکرار میکنه داشتم دالی بازی میکردم که یکدفعه گفت دال

یا داشتم با کلیپس مو باهاش بازی میکردم میگفتم دید دید امیرجونم گفتش دید

یه بار همفیلم عروسی میدیدیم  گفتم عروس عروس خانم یکدفعه امیرهم گفت عرو

یا الو گفتنشو بگو جیگر مامان

دیروز هم شلوارشو انداخت رو پاهاش میخواست شلوارشو پاش کنه

میره جلوی آینه با خودش بازی میکنه

مامان جون فقط تو رو به خدا زودتر راه برو داریم لحظه شماری میکنیم

فدای تو گل پسرم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

maman yasna
7 اسفند 90 0:59
مگه میشه با این بجه ها توی خونه کاری کرد گردگیری عادی هم نمیشه چه برسه به خونه تکونی
فرشته مامان امین رضا
8 اسفند 90 21:02
سلام عزیزم خسته کارانباشی.بابچه خونه تکونی محاله. منکه می فرستمش خونه مامانم وکارمومی کنم چه بانمک شده این گل پسرببوسش آپ کردم
مامان رومینا
10 اسفند 90 23:30
خسته نباشی خانمی.دست خواهرشوشوت و خواهریت درد نکنه که کمکت کردن.الهی امیرجوون میخواسته ب مامانش کمک کنه آفرین امیر جوون
مامان آنیسا
11 اسفند 90 7:46
عزیزم آنیسا یک هفته هستش که راه میره من خیلی نگران بودم همش استرس داشتم میگفتم دیر شده چند روز تشویقش کردم من و باباش رو بروی هم مینشستیم آنیسا رو وسطمون میزاشتیم تشویقش میکردیم بپره تو بغلمون دو تا قدم ورمیداشت باور کن همین باعث شد راه بره شما هم با امیر علی جان تمرین کن تشویقش کن زودی راه میفته عزیزم نگران نباش
مامان ملیکا
11 اسفند 90 12:04
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ -------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤----------------------¤¤¤-¤¤¤-----------------------------¤¤¤ __¤¤¤¤¤--------------سلامي به لطافت عشق--------------------¤¤¤ _ ¤¤¤-----------پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردني است---------- ¤¤¤ ¤¤¤---------------------------------------------------------------------------¤¤¤ ¤¤¤--به نام دوست که زندگي و زيبايي لايق اوست----------------- ¤¤¤ ¤¤¤------بي شک مرگ پايان کبوتر نيست----------------------------- ¤¤¤ ¤¤¤----------در اوج نياز و بي نيازي هيچگاه خدا رو از ياد مبر--------¤¤¤ ¤¤¤--او در همه لحظه ها در کنار توست کافيست صدايش بزني--¤¤¤ _¤¤¤-------------اوست که به هر چيزي حس بودن مي بخشد---¤¤¤ __¤¤¤------------------اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ --------¤¤¤ ____¤¤¤-------------------سکوتم سرشار ز فرياد است--------¤¤¤ ______¤¤¤------------------سرشار ز شکر و سپاس-------¤¤¤ _________¤¤¤------به کلبه تنهاي هام سر بزن-------¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤-----لبت خندون، دلت شاد---¤¤¤¤ _____________¤¤¤---------زندگي به کام------¤¤¤ ________________¤¤¤-دلت سر شار از-¤¤¤ ___________________¤¤عشق به خدا¤¤ ______________________¤¤¤¤¤¤¤ _______________________¤¤¤¤ __منتظر قدوم هميشه سبزتم__ ¤¤ ________مهرت پايدار________¤
مامان امیرعلی
13 اسفند 90 1:20
بابا ایول پس خونه تکونیتون تموم شد.راه میره غصه نخور.پسر همسایه ما 1 سال 3 ماهش که بود راه افتاد
مامان ارمیا
16 اسفند 90 9:31
سلام خانم خانوما. خستخ نباشی. ایشالله که کارهات تموم شده. سال پر از شادی و برکت رو شروع کنید .
مامان ماهان
19 اسفند 90 15:41
خسته نباشی خانمی خونه تکونی با این وروجکها دنیایی داره