نرم نرمک می رسد اينک بهار
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگهای سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اينک بهار
خوش به حال روزگار
اینجا آسمون ابرویه، هوا بهاریه،همه در تکاپوی خرید و خونه تکونی و خلاصه همه چیز خبر از اومدن بهارو میده
و ما چشم به راه اینکه کی میشه 28 ام و تعطیل بشیم و تو دلمون خدا خدا میکنیم که تعطیلات عید نخوایم از 5ام بیایم سرکار و تعطیل اعلام کنن
از همه اینا بگذریم از اصل کاری بگم که امیرعلیه پسرک مامان
دیروز میگه مامان دوست جدید واسمون اومده. همش گریه میکنه. ناخداگاه با این حرفش یاد روزای اول مهد رفتنش افتادم که چقدر گریه میکرد . زنگ میزدم میگفتن گریه کرده و خاله زری خوابوندش.یه روز از بس گریه کرده بود مربیش گفت کلی آیت الکرسی خوندم تا ساکت شه.
با همه اینا خدا رو صد مرتبه شکر که خیلی طول نکشید و عادت کردی
گفتم مامان اون تازه از مامانش جدا شده . باهاش بازی کنیدکه گریه نکنه
پسرک کوچک من. مرد کوچک همراه مامانش وقتی بابایی نباشه (امیرعلی در اتوبوس)
خوبه دختر نشد ...
عشق آرایشه. تا چشم منو دور میبینه میره سراغ وسایل و بعدشم نابودی وسایل و به گند کشیدن صورت و فرش و ...
من مشغول شام درست کردن و امیرعلی که هیچ صدایی ازش در نمی اومد( مشغول ژل زدن و کرم زدن)
به قول خودش داره موهاشو خروسی میکنه
موهاشو مثلا خروسی کرده.
بیشتر از ژل کرم مالیده به موهاش
از مسواک زدنش بگم که دم به دقیقه مسواک میزنه و تا میگم نه میگه صبح شده از خواب بیدار شدم میخوام مسواک بزنم . خاله زری گفته(مربیشون)
دیروز دوستم زنگ زده خونه و منم مشغول استراحت .بهش میگه بابام خونه نیست من و مامان هم خوابیدیم تا بابام بیاد و من مشغول صحبت و زنگ در به صدا در اومد . رفتم درو باز کنم گوشی رو برداشته به دوستم میگه بابام اومد دیگه زنگ نزن