مسافرت ناگهانی
آرزویم برایت این است
که در میان مردمی که می دوند برای زنده بودن،
آرام قدم برداری برای زندگی!
صبور و محکم و در سکوت!
خوب خدا رو شکر امتحانات تموم شد و یه نفس راحت کشیدیم
هفته پیش به خاطر کاری که داشتیم رفتیم تهران و بعدش به طور اتفاقی سر از لاهیجان در آواردیم در واقع بابایی می خواست حال و هوامونو عوض کنه واسه همین ما رو برد شمال و رفتیم خونه خاله بابایی
شانس آواردیم هوا خوب بود و امیرعلی کلی بازی کرد
امیرعلی و محمدجواد با هم رقابت می کردن هر کدوم هر چیزی که میخواستن این یکی هم میخواست
از صدای جیغشون کلافه میشدم
محمدجواد از امیرعلی بزرگتره اگه امیرعلی چیزی بهش نمی داد یا چنگ مینداخت توی صورت امیرعلی یا با هرچیزی که دستش بود میکشید تو سرو کله امیرعلی.
چقدر دلم به حال امیرعلی می سوخت ولی خوب نمیتونستم کاری کنم جز اینکه مواظب باشم تنها نشن
امیرعلی و محمد جواد البته اینجا آرامش قبل از طوفانه
جیگر طلا اگه ولش میکردی خودشو مینداخت توی دریا
عجب شاهکاری
بابایی هم خوشش اومده هاااااااااااااااااااااااا
اینجا هم سوار قایق شدیم خیلی حال داد امیرعلی از دیدن این همه آب ذوق زده شد
پدر و پسر
و نحوه نشستن امیرعلی